از سربند انقلاب 57 تا خرداد 60 جماعت اوباش و اراذل به نام حزب الله با چماق و قمه به اجتماعات گروه های سیاسی حمله می کردند. فرض هم همیشه بر این بود که خب اینها فالانژ هستند و در قامت ما نیست که حتی از خود دفاع کنیم. وقتی هم که مجاهدین خلق در گردهمایی امجدیه، آخرین سخنرانی مسعود رجوی در ایران با عنوان چه باید کرد، گروه میلیشیا را سپر کردند تا از مردم در برابر چماقداران دفاع کنند بسیاری بر آنان شوریدند که صحنه را به جنگ تبدیل کرده اند. اینها ادامه یافت تا روز موعود که بهترین جوانان ما تصمیم گرفتند در همین میدان ولی عصر که تازه نامش از میدان مصدق برگشته بود جلوی رژیم مستبد بایستند. بعد ناگهان مهندس بازرگان، که از حق نگذریم چوب چماقداران بر گرده اش خرده بود، رفت جماران و از آنان که جلوی رژیم ایستاده اند اعلام براعت کرد. این عقب نشینی نه تنها نسل ما را در برابر قداره بندان رژیم تنها گذاشت، زمینه ی نخستین اعدام های انبوه را نیز در تابستان 60 فراهم کرد. حالا بماند که بسیاری نیز چون موسی خیابانی و اشرف ربیعی در گیر و دار حمله های مسلحانه رژیم جان باختند.
امروز می شنویم که اگر این جنبش نو شکست بخورد، مردم سرخورده می شوند و مهاجرت ها آغاز می شود. من نه نگران مهاجران هستم و نه دلواپس مردمی که در خانه هایشان به دعا مشغولند. نگرانی بزرگ این است که موسوی، آنکه در دهه ی شصت به حکم خمینی نخست وزیر بود، و کروبی، آنکه با پذیرش حکم خامنه ای زمینه ی قلع و قمع مطبوعات را فراهم کرد، پا پس بکشند و به خاطر مصالح رژیمی که خود را جزیی از آن می دانند مردم را در خیابان تنها بگذارند. این کاری است که خاتمی، آنکه اعدام انقلابی لاجوردی را تسلیت گفت، تا اینجا کرده است. آب از سر نسل ما گذشت، کاری نداریم جز تلاش برای جلوگیری از تخریب گورستان هم قطاران مان. نسل جدید را دریابیم و پشت شان را خالی نکنیم.
عکس های آشپزباشی را با عنوان پایان حکومت ترس بیینید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر