۱۳۹۲ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

نسل تماما مخصوص


عباس معروفی روایتگر نسلی است که در لابه لای گردش های چرخ انقلاب دست و پا زده اند. این ویژگی بیان و موضوع داستان های وی را از نویسندگان پیشین و پسین جدا می کند، اما نوع نگاه آخرین به زندگی را نه. 
 
در دل بیابان روزها و روزها با کلنگ بیفتی به جان زمین و برگردی پشت سرت را نگاه کنی؛ در کانالی دراز و بی انتها عده ای با کاسکت های زرد، زمین را می کنند و تو هی باید کلنگ بزنی تا فاصله ات را حفظ کنی. اما فرار نیست، شکستن قنداق تفنگ در جناق سینه ات نیست، مرگ نیست؛ دیگر از هیچ کس فرار نمی کنی. فقط فاصله ات را حفظ می کنی. با هر دوازده ضربه یک قدم می روی جلو، و پشت سرت مردی با بیل خاک را می دهد بالا. آشناست. بزن، بزن، دوباره بزن. راست نزن، چپ نزن، به نخ های دوطرف کانال نگاه کن و همین جور وسط را بزن. با تمام جان و احساست بزن. دیوانه نشو، هصیان نکن، داد نکش، سر به زیر باش، برن، همه چیز درست می شود.

تنهایی یک اصل غیر قابل انکار در داستان تماما مخصوص است که ربطی هم به خاستگاه طبقاتی و ملی شان ندارد.
 
دنیا پر از آدم هایی است که همدیگر را گم کرده اند.
 
پایان روزگار برای همه همان است که از ابتدا جلوی دید بود و کسی نخواست که ببیند. شاید هم کسی باور نمی کرد که آن رویدادهایی که در دوره نوجوانی دیدیم بزرگترین حکایت تاریخ میهن مان بود.

خیابان مصدق، مرکز اصلی زد و خورد بود و ما نمی دانستیم. ته جنگ بود، تیر خلاص جنگ بود، جهنم بود، و ما نمی دانستیم. بعدها این تصور رهایم نمی کرد که بازیگران هر دو طرف وارد جنگی شده بودند که آن دیگری می خواست. جنگی که از اول محکوم به شکست بود، یکی همان روز شکست می خورد، و دیگری برای همیشه.
 
غربت این نسل دست کمی از غربت آنهایی که پس از مشروطه جلای وطن کردند یا آنهایی که همین امروز خاک ایران را ترک می کنند ندارد.

آیا آخرین تصویر خورشید در مرز کشورم مثل بادبادکی بود که نخش از دستم رها شده بود؟
 
وقتی خودآگاه از چاره باز می ماند، ناخودآگاه ما را در رویا پیش می برد. این شاید عصاره ی همه ی داستان های خیال انگیز واقع گرایانه ای است که نویسندگان معاصر در همه جای این دنیای وانفسا روایت کرده اند.

آدم هایی که در خواب می آیند و حرف می زندد و هستند کجا می روند؟ بقیه ی زندگی شان کجاست؟ آیا آنها زنده اند و ما رویای آنها هستیم؟ یا ما زنده ایم و در رویای آنها گاهی حضوری داریم؟ چقدر بی مرز و راحت اند، دیوار ندارند، زمان ندارند، تابلو ندارند، مرز ندارند، و ما از هر جای زمان شان می گذریم به جایی دیگر. آیا جهان آنها تکامل یافته ی جهان ماست؟ آیا ما هم وقتی به آنها پیوستیم هر جا که بخواهیم با یک اراده می رویم؟ در هر زمانی؟ به هر خانه و شهری؟ کنار هر آدمی؟
 
و امکانات دغدغه ی این نسل است که قدرت پیش بینی خود را از دست داده است.

تو فقط بلدی بگویی دو ضرب در دو می شود چهار، هنوز نفهمیده ای که حاصل ضرب دو با خودش همیشه عدد ثابتی نیست، گاهی گوشه های عدد دو ساییده است، گاهی انحنای آن کمی متفاوت است، گاه یک عدد هر چقدر قد کشیده به دو نرسیده، و گاهی از آن بر گذشته، می دانی؟
 
غریب نخواهد بود اگر فکر کنیم که ما همه شگفت زده زندگی مان را پایان خواهیم داد: مات بر نطع سیاه و سپید.

سفر یعنی اینکه تو با دیدن یک درخت احساس کنی برای اولین بار است آن درخت را می بینی.
 

۱۳۹۲ خرداد ۲۵, شنبه

یادداشت های بادر ماینهف

اینها را باید خواند و نوشت و دوباره خواند تا یادمان باشد کسی چون من که نه می تواند از زندگی اش بگذرد، نه کارش، و نه حتی حقوق آخر ماهش، هرگز یک انسان نیست، چون نتوانسته است مرزی روشن میان انسانیت و دشمنان آن بکشد، چه برسد به مبارزه برای رهایی انسان ها. اگر جدی هستیم باید بتوانیم بند ناف خود را از سیستم و وابستگی ها ببریم، دوشادوش هر کسی که در گوشه ای از جهان برای شرف انسانی می جنگد در عمل مبارزه کنیم، و هیچوقت به دام این پرسش احمقانه ی راحت طلب نیفتیم که مگر ممکن است. ما نیازمند تعریف پالوده ای از اخلاق هستیم که اصل انسانی را پاکیزه از امکانات و مصلحت اندیشی نگاه می دارد و فقط به مرگ یا پیروزی می انجامد. برای ما که بی هیچ دلیل و بی میل خود به جهان آمده ایم، هدف این است که خود تصمیم بگیریم کی بمیریم و چرا.

آمریکا درمورد کاربرد سلاح هسته ای در ویتنام می گوید، و اسراییل با حمایت آمریکا جنگی تعرضی بر می افروزد و آن را پیشگیرانه می نامد. پس [با این حساب] حمله ی هیتلر به لهستان، فرانسه و روسیه هم پیشگیرانه بود.
While America discusses the use of nuclear weapons in Vietnam, Israel, with American support, initiates a war of aggression and shamelessly labels it a preventive war. Then Hitler's attacks on Poland, France and Russia were preventive too.

استعمارطلبی آمریکا به هیچ چیز بسنده نمی کند. اول ویبنام، بولیوی ... و حالا خاورمیانه!
American imperialism stops at nothing. First Vietnam, Bolivia ... And now the Middle East!

سالهاست آمریکا به اسراییل اسلحه می فرستد. هر هماپیمای جنگی، هر موشک، تانک را آمریکا یا کشورهای غربی دیگر فرستاده اند.
For years America has pumped weapons into Israel. Every fighter jet, every rocket, tank, is supplied by the USA or other western countries.

فکر می کنی آمریکایی ها به خاطر نوع دوستی خالص کاری می کنند؟ این خوک ها فقط اختیار میدان های نفتی خاورمیانه را می خواهند! به تخمشان هم نیست اگر ده هزار مردم تلف شوند! خب، پس چرا موعظه نمی کنی که نیمی از مردم دنیا گرسنه هستند و نیم دیگر غرق در تجمل اند! اینکه دعا برای یک دنیای بهتر هیچ سودی ندارد! باید مبارزه کنند، لعنتی!
Do you think the Americans are acting out of pure philanthropy? Those swine only want control of the Middle East oil fields! They couldn't give a shit if ten thousand people die! Well, why don't you preach that over half the world's population are starving, while others bathe in luxury! That there's no use in just praying for a better world! That they have to fight back, damn it!

رفقا! ما وقت زیادی نداریم! در ویتنام خرد شده ایم. ویتنام به طرز اندوهباری تنها اقتاده است. نکته این نیست، "چه" می گوید، که برای قربانیان تعرض آرزوی موفقیت کنیم، به جای آن باید در مخاطرات وی مشارکت کنیم، و او را تا مرگ یا پیروزی همراهی کنیم!
Comrades! We don't have much time! In Vietnam we're being crushed. Vietnam is tragically isolated. The point is not, says Che, to wish the victim of aggression success, but rather to take part in his plight, to accompany him to death or to victory!

ما فروشگاه را آتش زدیم. ما این کار را در اعتراض به بی عاطفگی مردمی که  کنار می نشینند و کشتار جمعی را در ویتنام تماشا می کنند انجام دادیم. ما آموخته ایم که حرف زدن بدون عمل اشتباه است.
We set fire to the department store. We did it to protest against the apathy with which people sit back and watch the genocide in Vietnam. We learned that talk without action is wrong.

من شک دارم که قضات اندیشه ی آقای بادر و خانم انسلین را درک کنند. اگر این طور بود، شما ردای خود را در می آوردید و حنبش اعتراضی را رهبری می کردید!
I doubt the judges can follow Mr. Baader and Ms. Ensslin's thinking. If so, you'd take off your robes and lead the protest movement!

اگر یک سنگ بیندازید، این یک جرم جزایی است. اگر هزار سنگ انداخته شوند، این یک حرکت سیاسی است. اگر یک خودرو را به آتش بکشید، این یک جرم جزایی است. اگر صدها خودرو به آتش کشیده شوند، این یک حرکت سیاسی است. تظاهرات یعنی اینکه من می گویم با چیزی موافق نیستم. مقاومت یعنی اینکه من مطمئن شوم آنچه با آن مخالفم هرگز روی نمی دهد.
If you throw one stone, it's a punishable offense. If 1,000 stones are thrown, it's political action. If you set a car on fire, it's a punishable offense. If hundreds of cars are set on fire, it's political action. Protest is when I say I don't agree with something. Resistance is when I ensure that things with which I disagree no longer take place.

این بار ما بیکار نخواهیم نشست تا فاشیزم مانند دوران هیتلر گسترش یابد. این بار ما مبارزه را علم می کنیم. ما یک وظیفه ی تاریخی داریم. مردم اینجا و آمریکا باید بخورند و بخورند و خرید کنند، تا هرگز واکنشی نشان ندهند و آگاهی کسب نکنند، چون در غیر این صورت باید کاری کنند. من هرگز به کاری نکردن تن نخواهم داد. هرگز. اگر آدم های ما را هدف قرار دهند، مانند آوهنسرگ و دوشکه، ما هم مقابله می کنیم. این یک پیامد منطقی است. در تمام دنیا رفقای مسلح در حال جنگ هستند. ما باید اتحاد خود را نشان دهیم، حتی اگر فاشیست ها ما را به زندان بیندازند. چنین فداکاری هایی لازم است. آیا فکر می کنید خودارضایی نظریه پردازانه ی شما چیزی را تغییر خواهد داد؟
This time we won't sit idly as Fascism spreads like under Hitler. This time we will put up resistance. We have a historical responsibility. People here and in America have to eat, eat, and shop, so they can never reflect or gain awareness, because otherwise they might have to do something. I'll never resign myself to do nothing. Never. If they shoot our people like Ohnesorg and Dutschke, the we are going to shoot back. That's the logical consequence. All over the world armed comrades are fighting. We must show our solidarity, even if the Fascists throw you in jail. Such sacrifices have to be made. Or do you think that your theoretical masturbation will change anything?

ما بر آنیم که شرایط سیاسی را تغییر دهیم. اینکه چطور ممکن است یک پرسش بورژوازی تخمی است! ما این کار را می کنیم. یا در راه انجام آن کشته می شویم.
We're going to change the political situation. How is that possible is a fucking beurgeois question! We'll just do it. Or, we'll die trying.

چیزی که به آن نیاز داری یک اخلاق جدید است. باید خط واضحی میان خودت و دشمن ات بکشی. خود را از سیستم آزاد کنی و تمام پل های پشت سرت را بسوزانی. اگر جدی هستی، باید بتوانی چنین فداکاری هایی بکنی.
What we need is a new morality. You have to draw a clear line between yourself and your enemies. Free yourself from the system and burn all bridges behind you. If you're serious, you have to be able to make such sacrifices.

ما می گوییم نظام پوش یک خوک است، نه یک انسان. این گونه ای است که ما باید با وی رفتار کنیم. یعنی ما با او حرف نمی زنیم، و در کل حرف زدن با این جماعت اشتباه است. و بدیهی است هدف قرار دادن شان درست است.
We say, the man in uniform is a pig, not a human being. That's how we have to deal with him. This means we don't talk to him, and it's wrong to talk to these people at all. And of course, it's O.K. to shoot.
 
ما می خواهیم اسپرینگر جلوی تبلیغات کثیف روزنامه هایش بر ضد جنبش آزادی بخش جهان سوم را بگیرد. به ویژه اعرابی که برای آزادی فلسطین می جنگند. ما فقط هنگامی عملیات خود بر ضد دشمنان خلق را متوقف می کنیم که خواسته های مان برآورده شوند.
We demand that Springer stops his newspapers from continuing the smear campaign against the Third World liberation movement. Especially against the Arab peoples fighting to liberate Palestine. We will only cease operations against the enemies of the people when our demand have been met.
 
مائو تسه تنگ زمانی گفت اگر دشمن با شما بجنگد، خوب است. چون ثابت می کند که میان ما و دشمن خط سواکننده ی روشنی وجود دارد. اگر دشمن با زور مقابله کند و ما را با سیاه ترین رنگ ها بنمایاند، حتی بهتر است. این نشان می دهد که ما نه تنها خطی میان خود و دشمن کشیده ایم، بلکه کار ما به موفقیت شگرفی انجامیده است.
Mao Tse-Tung once said, if the enemy fights you, that is good. For its is proof that between us and the enemy a clear dividing line exists. If the enemy confronts us forcefully and paints us in the blackest of colors, then even better. It shows that we have not only drawn a line between us and the enemy but also that our work has led to magnificent success.
 
هدف این است. تو تصمیم بگیری کی بمیری. آزادی یا مرگ.
That is the goal. You decide when you die. Freedom or death.
 
بدیهی است من نمی دانم مردن چگونه است. یا کشته شدن. چطور می توانم؟ همین بود. در هر حال در سوی درستی. وضعیت روشن است. جنگ با خوک ها، به عنوان یک انسان، برای رهایی انسان ها. یک انقلابی در رزم. به مبارزه طلبیدن جنگ، با همه ی عشق به زندگی. این روش من برای خدمت به خلق است.
Of course I don't know what it's like to die. Or to be killed. How could I? That was it. On the right side, anyway. The situation is clear. Fighting against the pigs, as a human, for the liberation of humans. A revolutionary at war. Despite all love of life, defying death. That's my way of serving the people.
 
راستش، دیر است برای این گفتگو. بخت دگرگون کردن وقایع رمیده است. ما، زندانیان، هرگز کنش های ضد شهروندان را تایید نمی کردیم. حکومت مرکزی ... دولت باید دریابد که نسل های دوم و سوم راف خشونت را افزایش خواهند داد. در مقایسه با آنچه امروز روی می دهد، خط مشی های ما میانه رو بودند. کنش های بیرون را نسل های دوم و سوم انجام می دهند. مبارزه مسلحانه بین المللی شده است. پرسش این است: چه دولت هایی از افزایش خشونت سود می برند؟ شاید برخی دولت ها آرزویش را دارند. رابطه ی قدرت میان آمریکا و کشورهای صنعتی غربی توده ها را به وابستگی و پریشانی کشیده است. آنها به طور اجتناب ناپذیری به سوی تقابلی نو، وحشتناک و خشن راه خواهند برد.
It's actually too late for this talk. The chance to influence events has passed. We, the prisoners, would never have approved of acts against innocent civilians. The Federal Government ... The government has to realize that the second and third generations of the RAF will increase the brutality. Compared to what's happening now, our policies were rather moderate. The operations out there have been undertaken by the second and third generations. The armed struggle has become international. The question is: Which states profit from the escalation of violence? Maybe some states even hope for it. The power relations between the US and western industrial states cause the masses to be dependent and oppressed. They will inevitably lead to a new, terrible and violent escalation.
 
نک.
The Baader Meinhof Complex, Uli Edel, Stefan Aust, Bernd Eichinger. 2008.
http://www.baadermeinhofmovie.com/

۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

Fuck You USA

چندین دهه از نابودی آزادی های مدنی و مردم خواهی در آمریکا می گذرد. تیر خلاص متمم های چهارم تا ششم قانون اساسی را هم بوش و اوباما در دهه ی اخیر زدند تا خاطره ی قانون هیتلر در سال سی و سه را زنده کنند. حالا پس از این همه سال که دولت فاشیست آمریکا کشتار وشکنجه را در همه ی جهان رسمی کرده است، خبرپراکن های آمریکایی حرف از اختیارهای نامحدود سازمان امنیت ملی می زنند و اینکه همه ی مراودات مردم را بدون حکم دادگاه کنترل می کنند و اینکه شبکه های گوگل و فیس بوک با دولت همکاری پشت پرده دارند و اینکه آمریکایی ها حتی نمی دانند هدف حملات هوایی شان کیست و همه ی اخبار دیگری که چندین دهه است بر همه ی مردم دنیا آشکار است جز مردم احمق آمریکایی که سر در زیرشکم دارند. و البته واضح است که مردم آمریکا که شریک جرم دولت شان هستند هنوز هم نمی دانند با این اخبار چه کنند و احتمالا حوصله ی در اوردن سرشان را از زیر شکم ندارند. بگذریم از اینکه آمریکایی فقط وقتی راجع به کشتار با پهپادها واکنش نشان دادند که پلیس آمریکا آنها را برای مصرف داخلی خریداری کرد. دولت آمریکا هم به جای پاسخگویی به مردم، با خونسردی بی شرمانه ی هر دولتی درصدد یافتن کسانی است که این اخبار را به رسانه ها درز داده اند.
پس نه حرفی با دولت آمریکا مانده است و نه با مردم آمریکا. کسی هم ادعای توان تغییر شرایط را ندارد. فقط هر کس تا هر جا که بتواند ضربه ای انتقام جویانه می زند یا دست کم از این گونه حملات پشتیبانی می کند. فقط روی سخن با یک گروه مانده است، آنهایی که از گوگل یا فیس بوک یا سازمان امنیت ملی آمریکا پول می گیرند تا در بیاورند چه کسی چه می کند و چه می گوید و چه می نویسد، کارمندان دون پایه ای که شرافت شان را فروخته اند به پول شکم و زیر شکم، جمعیتی که به آمریکایی ها نیز محدود نمی شود و از میان ایرانیان نیز با واسطه ی تبلیغات شان در رسانه های فارسی زبان عضو می گیرند. شاید کار این گروه این است که دربیاورند اینجا چه نوشته می شود و چه کسی می نویسد. پس باید سخن با این گروه را نیز کوتاه کرد، فاک یو.

نک. http://www.fuckyouusa.com/

۱۳۹۲ خرداد ۱۳, دوشنبه