۱۳۹۳ فروردین ۲۳, شنبه

از کینه و مشت، آنجا که مشت زندگی است

کینه را در دل خود ذخیره کم، که می دانم این نیرو و توان است در مشت، - آنجا که مشت زندگی است.

و بیشتر، از آنچه ادبیات بدان موظف است سخن می گویم. راه دو بیش نیست: یا مزدور و ریزه خوار قدرت بودن، فراغت بی ثمرش را به زیبایی ها آراستن، حق را در پایش قربانی کردن، و یا در کنار مردم بودن، امید را در ایشان زنده داشتن، دیدگانشان را به زیبایی و حق گشودن. زیرا که زیبایی نیرو است و حق نیرو است، خاصه در زمینه گسترده زشتی و بیدادی که بر مردم می رود. اما زیبایی و حق به اعتبار آدمی است. پس آدمی و همه آنچه نیاز زندگی اوست، شرط شکفتگی تن و جان اوست، در مرکز ادبیات جای دارد، هسته و مغز زنده آن است.

به آذین، محمود اعتمادزاده. مهمان آقایان. 1349.