۱۳۹۳ فروردین ۲, شنبه

آخر دنیا

"چیزی نوشته ام مثل داستان. وقتی پیدات کردم نشانت می دهم. به تو ربط دارد. خودم هم نمی دانم چرا، ولی به تو ربط دارد. برای خودم هم عجیب است. اگر کسی بخواهد خودش را از آخر دنیا نجات دهد چه باید بکند؟ آخر همه چیز سرد است..."
 
اسماعیلی، پیمان. "گرای پنجاه و پنج". در برف و سمفونی ابری، نشر چشمه، تهران: 1390. ص 92.

۱۳۹۲ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

اینجا

اینجا قطاری هست که تا خیلی دور می رود، با ریلی به درازی یک زندگی. اینجا راهی هست که می رود تا آن سوی مرزی که هیچ را از هیچ جدا می کند. اینجا حتی قایقی هست که می رود به ساحل هایی نارسیدنی. اینجا می شود بادبادکی شد خال در آن سوی ابری درشت. فقط مانده است بدانیم چقدر باید رفت، تا کجا دور باید شد، تا کی باید راند، تا آن سوی کدام سو. اینجا قطاری هست و ریلی و بادبادکی.

۱۳۹۲ اسفند ۱۲, دوشنبه

دنده ها

دنده ها استخوان های زائدی هستند که مانع رسیدن چاقو به قلب می شوند.
 
ارسطویی، شیوا. آفتاب مهتاب. نشر مرکز، تهران: 1387. ص 104.