۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

از انرژی و عدالت و اپل

قضیه در هم آمیخته ی نژاد پرستی آمریکایی ها و تبعیض شرکت اپل و تحریم های وزارت اقتصاد آمریکا می تواند بیدارباش خوبی باشد برای ایرانیان مقیم آمریکا که فکر می کنند خونشان از بومیان و سیاهان و ژاپنی ها و لاتین تبارها رنگین تر است و آمریکایی ها آنها را در امان خواهند گذاشت. بگذریم که هنوز برخی گروه های ایرانی-آمریکایی در صدد تبرئه آمریکایی ها از تبعیض هستند (مثلا گروه پایا -PAAIA- که متشکل از خرپول های دزد ایرانی آمریکایی است که با دلار هفت تومان مملکت را تاراج کردند؛ دختر پرویز ثابتی، دژخیم جنایتکار ساواک و پیمانکار بساز و بفروش در آمریکا، را در فهرست اعضای برجسته خود دارد؛ و هنوز سود بیشتری در مجیز گویی آمریکاییان می بیند تا دفاع از حقوق مردم ایران). اگر ایرانی ها کمی به خود بیایند و تبعیض های گوناگون را چون تکه های یک جورچین کنار هم بگذارند، شاید بتوانند پیش از آنکه دیر شود برای خود سرپناهی قانونی فراهم کنند و دست کم با پیوستن به جنبش ضد فاشیزم در آمریکا به سرنوشت ژاپنی های دوره ی جنگ دچار نشوند. چون بدیهی است کسانی مثل ثابتی که دختر دیگرش با آمریکایی خرپول دیگری به نام زاگات ازدواج کرده است باز هم به موقع از مهلکه فرار خواهند کرد.

اما این داستان رویه ی ناگفته ای نیز دارد. ایرانیان نیز همانند بسیاری دیگر از مردم دنیا آنچنان فریفته ی فرآورده های نوین شده اند که دل مشغولی شان خرید آخرین مدل هاست، نه پرسش از فرهنگ مصرف گرایی. جای ایرانیان در اعتراض های جهانی به سیاست های جنایتکارانه ی شرکت اپل در چین بسیار خالی است. حکومت ایران هم که تکلیفش معلوم است. وقتی با خرید فرآورده های اپل، بدون هرگونه پرسشی از فرآیند تولید، دست آنان را برای استثمار و گسترش تبعیض در دیگر کشورها باز می گذاریم، پیشاپیش فرصت های خود را برای مقابله با تبعیض در آمریکا و به زیان شهروند ایرانی تبار از دست داده ایم. و البته اپل فقط یکی از شرکت های آمریکایی است که هیچ احترامی برای هیچ انسانی قائل نیست. سرنوشت به هم بافته ی انسان ها و جهانی شدن استثمار به خوبی نشان می دهند که دفاع از حقوق کارگر استثمارشده ی چینی زمینه ای است برای دفاع از حقوق ایرانی میانه حال ساکن آمریکا و برعکس.

نگاهی به جزوه ای که ایوان ایلیچ (2002-1926)، فیلسوف و نظریه پرداز اجتماعی، در دهه ی هفتاد نگاشته است نشان می دهد تا چه حد سقوط کرده ایم که حتی این پرسش ها نیز مطرح نمی شوند، چه برسد به پاسخ آنها. وانوشت زیر از برگردان فارسی متن (که به بهای پشت جلد هفتاد و پنج ریال خریدم!) شاید بازگشایشی بر این موضوع باشد. تاکیدها در متن از آژند است.

 "یک آمریکایی نمونه، برای طی ده هزار کیلومتر مسافت، هزار و ششصد ساعت وقت صرف می کند. یعنی در حدود ساعتی شش کیلومتر را می پیماید. در کشورهایی هم که صنعت حمل و نقل راه پیدا نکرده است مردم این مسافت را در همین مدت از زمان طی می کنند. در آن جاها مردم، پیاده، به هر جا که می خواهند می روند و به جای بیست و هشت درصد فقط در حدود سه تا هشت ساعت درصد از وقت جامعه در عبور و مرور تلف می شود. آنچه ترافیک کشورهای غنی را از ترافیک کشورهای فقیر مشخص می گرداند این نیست که در کشورهای اول اکثریت مردم مسافت بیشتری را در هر ساعت طی می کنند، بلکه این است که مجبورند مقادیر بیشتری انرژی که جمع و توزیع آن توسط صنعت حمل و نقل به طور غیر عادلانه انجام می شود، مصرف می کنند.

...

مسافر معتاد باید یک رشته اعتقادات و انتظارات جدیدی برای خود دست و پا کند تا بتواند در جهان غریبی که هم تنهایی ها و هم آشنایی هایش مولود صنعت حمل و نقل است احساس آرامش کند. برای او گردهمایی آدمیان معنی ندارد مگر اینکه اتومبیل عده ای را به یک جای گرد آورد. چنین باورش شده است که نیروی سیاسی یا از ظرفیت سیستم حمل و نقل سرچشمه می گیرد و یا از دسترسی به صفحه ی تلویزیون حاصل می شود. آزادی حرکت را با آزادی حرکت داده شدن عوضی می گیرد.


سطح فعالیت دمکراتیک به زعم او وابسته است به نیروی حمل و نقل و وسایل ارتباطی. ایمان خود را به نیروی پا و زبان خویش از دست داده است. بنابراین آنچه می خواهد سرویس بهتری است برای یک مشتری؛ نه آزادی بیشتری برای یک شهروند.

او دیگر آزادی حرکت و آزادی بیان نمی خواهد. آنچه می خواهد این است که مثل بار حملش بکنند و وسایل خبری "اطلاعات" را به او برسانند. او به دنبال تولیدات بهتر است نه آنکه زنجیر اسارت این تولیدات را بشکند.

اینک وقت آن فرا رسیده است که حالی این موجود بشود که افزون طلبی های او نتیجه ی معکوس بار می آورد، بند او را سخت تر می کند و به کمبود بیشتر عدالت و فراغت و استقلال می انجامد."
 
ایلیچ، ایوان. انرژی و عدالت. برگردان محمدعلی موحد (از چاپ 1974، Calder and Boyars Ltd)، موسسه انتشارات علمی دانشگاه صنعتی آریامهر، تهران: ۱۳۵۶ (=۲۵۳۶). (ببینید).

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

بردلی منینگ

خبر حمایت گروه های بین المللی از حقوق بشر در کشورهای جهان سوم بخش ثابت رسانه های خبری اروپایی و آمریکایی است. محکومین و محرومین این کشورها نیز البته سپاسگزار چنین حمایت هایی هستند. در ایران اما حمایت کشورهای اروپایی و آمریکایی سمت و سوی دیگری یافته است و اغلب به جای اینکه شامل کارگران و دانشجویان دربند ایرانی شود شامل کارمندان و حقوق بگیران پلیس فدرال و سازمان جاسوسی آمریکا می شود که در حین قاچاق سیگار یا گذر غیر قانونی از مرز یا کشتار شهروندان ایرانی دستگیر می شوند. 
اما این سکه روی دیگری هم دارد. تشکل های سیاسی و دانشجویی ایران که زمانی به همبستگی شان با خلق های جهان می بالیدند در زیر فشار حکومت خرد شدند و از انتقال تجربه ی خود به جنبش های امروز بازماندند. جنبش سبز نیز در چند سال اخیر آنچنان در بند مسایل ویژه ی خود بوده است که از دفاع از حقوق کارگران ایرانی نیز بازمانده است، چه برسد به حقوق خلق های جهان. و سرانجام نسل نوپای ایران که خود را برای رهبری فردا آماده می کند بیشتر به تبادل پیوندهای مجازی دوستی با مردم اشغالگر تمایل دارد تا حمایت از زندانیان دولت های اشغالگر.
بردلی منینگ (Bradley Manning) سرباز آمریکایی است که به خاطر افشا کردن جنایت های ارتش آمریکا دستگیر، شکنجه و زندانی شده است. افشاگری جنایت در قانون آمریکا جرم نیست. از آن گذشته سربازان در آمریکا سوگند وفاداری به قانون اساسی یاد می کنند نه به دولت یا رییس جمهور. با این همه این سرباز آمریکایی در آستانه رویارویی با دادگاه نظامی است، و هیچکس در آمریکا، حتی وکلای مدافعش جرات ندارند آزادی وی را بر اساس قانون طلب کنند. دفاعیه وکلا بر اساس این ادعا استوار شده است که بسیاری از سربازان دیگر هم به اطلاعاتی که منینگ در اختیار داشته دسترسی داشته اند. درست مثل بقیه کشورهای جهان، هیچکس نمی تواند به دیکتاتور لقب جنایتکار بدهد.
بسیاری از رسانه های ایرانی خارج از کشور پیگیر آزادی آن سه آمریکایی متهم به جاسوسی شدند که در هنگام عبور از مرز بازداشت شده بودند. اما در نهایت شگفتی کلامی جز اخبار رسمی دولت آمریکا درباره منینگ درج نکرده اند. به نظر می رسد جنبش ایران به جای همبستگی با جنبش مردم آمریکا، دلبند دولت آمریکا شده است. تا زمانی که وهم دمکراسی آمریکایی برای ایرانیان فرونریزد، مردم سالاری واقعی در ایران پای نخواهد گرفت. خطر واقعی در ایران شکست جنبش سبز نیست، آن است که آمریکایی ها جنبش را پس از پیروزی بربایند، آنچنان که در مصر و یمن و کشورهای دیگر روی داد. همبستگی با جنبش های مردمی جهان بهترین راه مراقبت از یک جنبش محلی است. از بردلی منینگ حمایت کنید.

۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

از نقی و موسی

نادر ابراهیمی سال ها پیش از این داستانی نوشت با نام "هیچکس صدای شیپور شامگاه را نمی شنود" در مجموعه ی "تضادهای درونی". وی نگاهی عمیق تر و بومی تر از این نوشته دارد.
هر از گاهی فضای مجازی پر می شود از شوخی ها و هرزه هایی که قوم، ملت، یا مذهبی را نشانه می گیرند. این شوخی ها و هرزه ها بسته به تندی و تلخی خود بار احساسی بیشتری از نگاشته های جدی علمی و فرهنگی دارند و واکنش های دیگرگون را نیز بر می انگیزند. به سخره گرفتن نشانه های ایرانی یا نشانه های اسلامی از نمونه های این شوخی ها هستند که اغلب از مرز هرزگویی می گذرند. جای شگفتی نیست که رفتارهای حکومتی که خود را اسلامی و ایرانی می نامد بهانه ی ترویج و نشر این شوخی ها باشد. اما قربانی نهایی جمعیت نود و چند درصدی مسلمان و یا ایرانی است. قضایای شاهین نجفی و نقی در بستر یک جامعه ی چند فرهنگی و در کنار شوخی ها و هرزهای چندفرهنگی دیگر روی نمی دهند. آخرین دو دهه ی زندگی روژه گارودی، فیلسوف فرانسوی (2012-1902) و بایکوت خبری او پس از انتقاد از اسراییل و صهیونیزم نشان می دهد چرا شوخی در فضای مجازی چند فرهنگی نیست.  کسانی که فیلم بیل ماهر به نام رلیگولوس (خرمذهب؟) را دیده اند لابد متوجه شده اند که کارگردان یهودی همه ی مذاهب را به جز روایت اسراییلی مذهب یهود به سخره می گیرد. واکنش های غیرفرهنگی هالیوود، کانون فیلم یهودیان، به سخنان لارس فن تریه در فستیوال کن و حمله ی همه جانبه رسانه ها به گونتر گراس برای سرودن شعرهایی که محتوایش را همه می دانیم و باور داریم نشان می دهند چرا برای اهالی فیس بوک و توییتر راحت تر است تا تیغ ریشخند را متوجه اسلام یا ایران کنند. همه می دانند که کوچکترین انتقاد شوخی یا جدی از اسراییل، صهیونیزم و حتی دین یهود عواقب جبران ناپذیری در پی خواهد داشت. باید از ایرانیانی که هر از گاهی یک شوخی آذری یا رشتی را بازگو می کنند یا درباره نقی می نویسند، یا درباره آزادی بیان حرف می زنند خواست تا یک بار درباره اینکه اسراییل مجهز به سلاح هسته ای است، یا اینکه قطعنامه 1967 سازمان ملل محترم است، یا اینکه تفاوت در حقوق مدنی اعراب و یهودیان اسراییلی نژادپرستی است، یا اینکه حقوق رانده شدگان فلسطینی محترم است، یا اینکه موسی فردی افسانه ای بوده است، یا اینکه کشتی گرفتن یعقوب با خدا مسخره است، یا اینکه انتقام گیری موسی از مدیانیان در کتاب اعداد عهد عتیق نمونه ی بارز موجه شمردن نسل کشی است، و .... بنویسند. شاید دریابند سازمان های اسراییلی به اندازه ی مادربزرگ های مان که به امامان پناه می برند یا هموطنانمان که به زبان ستارخان و میرزاکوچک سخن می گویند گذشت ندارند.