۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

آشنایی

هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است.
مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان.
هر سلام سرآغاز دردناک یک خداحافظی است.
نادر ابراهیمی
برنامه ی روزانه می تواند سر در کتاب باشد، یا قدم در کتابفروشی، یا فریاد در گلو، یا ... می شود اینجا پیاده شد؟

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

پاسخ

وقت هایی هست که می نشینم روبروی انبوه کتاب ها و از خودم می پرسم می ارزید؟ باید راهی باشد تا پاسخ درختان بریده شده را از میان کاغذها شنید.

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

آرمان

گاهی فکر می کنیم همه معطل یک رویداد تاریخی اند تا تکلیف شان روشن شود. مثلا ترور لاجوردی موضع خاتمی در مقابل کشتارهای دهه شصت را با تسلیتی که فرستاد می توانست روشن کند. یا حمله عراق به ایران با حمایت عرب ها و اروپایی ها و آمریکایی ها تکلیف ما را با گروه بزرگی از کشورها می توانست روشن کند. یا همین افشاگری های ویکی لیکس تکلیف مردم دنیا را با حکومت های خائن شان می تواند روشن می کند. یا موضع گیری های اوباما به سود شرکت های چند ملیتی و صاحبان میلیونر آنها تکلیف مردم آمریکا را با نظام سیاسی کشورشان می تواند روشن می کند. اما ...
اما مشکل بزرگ این است که نژاد بشر اصولا از تبیین مسایل و درک حقایق عاجز است. آدم ها قادرند خود را در پس پرده ای خودساخته به نام امید پنهان کنند و با انواع مخدر مانند مذهب و الکل و دارو خود را خوشحال و سرپا نگهدارند. به همین دلیل خاتمی هنوز اصلاح طلب به شمار می رود، ما هنوز روی دوستی عرب ها و اروپایی ها و حتی خود آمریکای جهانخوار حساب می کنیم، فکر می کنیم آنارشیزم روش معقولی نیست و زندگی بدون حکومت و پلیس امکان پذیر نیست، دمکرات ها با جمهوری خواه ها فرق دارند، و آمریکا کشوری دمکراتیک است که اجازه می دهد رییس جمهور مردمی انتخاب شود. اینها همه را قدسی قاضی نور در کتابی به نام "چه کسی به چشم پسرک عینک زد؟" آورده است، که سال ها پیش وقتی شاید زیر ده سال داشتم خواندم. و اینکه ...
و اینکه راه حل های قهر آمیز و خشونت بار ممکن است ما را در این دوران به جایی نرسانند، فقط به این دلیل که زورمان به دژخیمان نمی رسد و مدت هاست که ما جهان را به آدمکشان واگذاشته ایم. اما واقعیت این است که راه حل های غیر خشونت آمیز نیز هیچوقت کار نکرده اند و امروز نیز کاری نخواهند کرد. عینک های مان را اگر برداریم، می بینیم که هستی ملت های بزرگی در هند و آفریقا و خاورمیانه و آسیای شرقی و اروپا و آمریکا به باد رفته است و ما نه اولین شان هستیم و نه آخرین شان خواهیم بود. افسانه های اغراق آمیز و پرسانسور گاندی و کینگ فقط سرپوشی برای تداوم سلطه بر مظلومان اند. حالا ...
حالا می شود همینطور با حکومت ایران و آمریکا و عرب ها و اروپایی ها درهای گفتگو را باز و بسته کرد تا منابع نفت و گازمان و نام خلیج فارس و رود اروند و آب هیرمند و استان کردستان و جزایر تنب و ابوموسی و آب های خزر و ملیت ابن سینا و مولانا و همه چیز دیگرمان از دست برود پیش از آنکه نسل ایرانی و فرهنگ ایرانی با هم منقرض شوند، یا دست به سلاح و سنگ و هر چیز دست یافتنی ببریم و یک بار دیگر پیش از انقراض به خاطر آرمانی بجنگیم. بگذار ما را هرج و مرج گرا، یا آنارشیست، یا تروریست بخوانند. گاه نیز آنچه به زندگی اهمیت می دهد چگونه مردن است.

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

خاک

دیشب خواب دیده ام که بازگشته ای. نه به سان گلی یا پرنده ای، راست چون خودت، همچون اندیشه ای که بیست وپنج سال زیر خاک خفته باشد، با مشتی خاک و پاره ای استخوان در دست. و هزار و یک خاطره آوار شد در سرم، که پرسیدی از من چه مانده است. هیچ، جز مشتی خاک و پاره ای استخوان.
دیر شده است، می دانم. هنوز در کوچه پس کوچه های روزمره گی می روم. خواهی گفت که کارش یک بلیت اتوبوس است برای رفتن و مردن- چنان که تو رفتی. چگونه بگویم که از پس این بیست و پنج سال مرگ بیشتر می طلبد، وگرنه چرا باید پاره های روحم را در هاونی با خود این سو و آن سو ببرم.
خواهی گفت که بیا. خواهم گفت باشد. کمی آن طرف تر بنشین، جا باز کن برای مشتی دیگر خاک.
آقا، لطفا مرا سر پل پیاده کنید.