۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

زمان

آن سال های خیلی دور به دورترهایی فکر می کردم که حالا بخشی از گذشته شده ند. هر چه گذشت به سال های نزدیک تری فکر کردم که زودتر و زودتر از پی هم آمدند و گذشتند. آینده کوتاه و کوتاه تر شد، از دهه و سال به هفته و روز رسید، و عاقبت هیچ شد. حالا همه ی آن آینده ها سپری شده است، و من فقط لحظه هایی را می شمارم که از مرگم گذشته اند، لحظه هایی کند و صبور. گویی آونگ زمان حول لحظه ی مرگ تاب می خورد و هر بار آهسته تر از سر ثانیه های موعود می گذرد. آه اگر انگشتی به اشارتی این آونگ را بازمی داشت.

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

هزینه های مبارزه


آمد و شد زندان اوین در این یکی دو هفته زیاد شده است. بدیهی است که آزادی از زندان خوب است و رفتن به بند در این آخر سالی ناخوشایند است. اما آنچه توجه مرا جلب کرده است ارزش ودیعه هایی ست که رفقا برای آزادی موقت گرو می گذارند، حالا چه مال خودشان باشد چه بستگان و آشنایان شان فراهم آورده باشند. من همیشه متوجه بوده ام که خاستگاه مالی من با آنها که آن بالا نشسته اند خیلی خیلی خیلی فاصله دارد و همیشه هم توجیه بوده ام که اصلا همین تفاوت هاست که فساد ساختار حکومتی را آشکار می کند و مردم طبقه ی مرا به عصیان وا می دارد. اما دلخوشی مان هم همیشه این بوده که مثلا زندگی نامه رضایی ها و جزنی و روزبه را بخوانیم و فکر کنیم که ما "مردم" همه مثل هم هستیم. اما این روزها می شود دید که آنهایی که رسانه ها اخبار آمد و شدشان به زندان اوین را می پراکنند و پی می گیرند با وثیقه های چندصدمیلیونی بیرون می آیند. بنده را اگر در اوین از پا آویزان کنند و بتکانند شاید چند میلیونی از جیب خودم و بستگان و آشنایانی - که مایل به آزادی من هستند - بیرون بیاید. تازه این هم از سر نرخ تبدیل دلار است، وگرنه رفقای ساکن ایران من - که ممکن است فعالیت اجتماعی و سیاسی شان آنها را به اوین بکشاند - کارشان به میلیون هم نخواهد رسید. شاید برای همین است که اخبار دستگیری این رفقا به رسانه ها نمی رسد، و خبر آزادی شان هم پخش نمی شود، چون جعل خبر آزادی کسی که وثیقه ندارد شایسته نیست. این جور جاهاست که آب من با ملی مذهبی هایی که پشت به بازار دارند و آمریکایی نشین هایی که اهل بخیه هستند و خلاصه ثروتمندان روشنفکر در یک جوی نمی رود. به ویژه وقتی می بینی دوستان با چندصدمیلیون از کشور می زنند بیرون و تازه با چاپ کتاب خاطرات شان مال رفته را برمی گردانند ، و کارگرانی به خاطر اعتراض به نگرفتن دستمزدهایی بس ناچیزتر از آن هنوز در بندند.

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

گذشت

شکست عهد من و گفت: «هر چه بود گذشت!»
به گریه گفتمش: «آری؛ ولی چه زود گذشت!»
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت
شبی به عمر گرم خوش گذشت، آن شب بود
که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت
چه خاطرات خوشی در دلم به جای گذاشت
شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت
گشود بس گره آن شب ز کار بسته‌ی ما
صبا چو از بر آن زلف مشک سود گذشت
غمین مباش و میاندیش از این سفر که تو را
اگر چه بر دل نازک غمی فزود، گذشت!
دکتر ایرج دهقان



خب که چه؟ اسفند آمده است و زودتر از آنکه دریابیم رفته است. بگذار از همین الان روشن کنم که فروردین هم تحفه ای نخواهد بود. پس همه ی این بیا و بروها جز هیاهو برای هیچ نیست. فکر کرده اید این اولین نوروز من است که هوایی اش بشوم. سال های سال پشت در همین نوروز، در حوالی همان ده پانزده روز آخر اسفند سر کرده ام: یک سال با بوی عیدی فرهاد، یک سال با بنفشه های شفیعی کدکنی، و سالی هم با دشت مشوش سایه. حالا دیگر برای این حرف ها دیر است، یعنی همان موقع هم دیر بود و من نمی خواستم باور کنم. اما دیگر حساب روز و ماه دست ام است. اسفند آمده است و زودتر از آنکه دریابیم رفته است: امسال، سال دیگر، و سال های دیگر، درست مانند همه ی آن سال ها که در انتظار گذشت. گمان می کردیم بهار خواهد آمد، ولی نیامد. بهار سال هاست، سال های بسیاری است، که درگذشته است. نوروز جز بزرگداشت بهار نیست، و من از هر چه مجلس ترحیم است بیزارم، حتی برای خودم.

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

اخلاق

جایی خوانده بودم که اخلاق موضوع پیچیده ای است و شاهد آمده بود که کسی پول ناچیزی را از دیگری می دزدد و در طول سال ها با کار و تلاش آن را صد برابر می کند، حال آنکه آن پول ناچیز با بهره اش بیش از ده برابر نمی شد. پرسش این است که اگر بخواهیم داد را بگستریم، چه مبلغی باید از دزد بگیریم و به دزدزده بدهیم، اصل پول، ده برابر آن، یا همه ی صد برابرشده ی آن. اگر دزدزده همه ی هستی خود را از دست داده باشد، آیا نباید دزد را از همه ی هستی محروم کرد؟ پاسخ آمریکایی به این پرسش این است که آن پول ناچیز در آن زمان مشخص باید دزدیده می شد و حالا هم کار زیادی برای دزدزده نمی شود کرد و اصلا دلیلی برای بازگشت به گذشته ها وجود ندارد. جامعه ی آمریکایی این پاسخ آماده را برای پوشیدن جنایات خود در حق بومیان، سیاهان و ژاپنی تبارها فراهم کرده است و همین امروز نیز در بهره کشی از لاتین تبارها همین پاسخ را در سر می پرورد. آنان باور دارند که همیشه می شود از دادخواهی مردم گریخت به شرط آنکه مردم را به روش ماکیاولی در کتاب شاهزاده تا سرحد مرگ فروداشت. همین باور شکل دهنده ی فرهنگ آمریکایی در برخورد با مردم کشورهای دیگری است که مورد تهاجم آمریکایی ها بوده اند، از جمله هاوایی، کوبا، فیلیپین، نیکاراگوئه، هاییتی، پاناما، ونزوئلا، کره، ویتنام، کامبوج، مکزیک، ایران، شیلی، گرانادا، عراق، افغانستان و البته ژاپن. آمریکایی ها تلاش فراوانی به خرج می دهند تا همه ی این رویدادها را بخشی از گذشته بنامند و سلطه طلبی و زیاده خواهی امروز خود را پنهان کنند. از همین رو از مقایسه افغانستان و ویتنام و یا سیاهان و لاتین تبارها وحشت دارند. همین سیاست را می شود در کشورهای همداستان با آمریکا مانند انگلستان و اسراییل مشاهده کرد. دولت های اروپایی مانند انگلستان هرگز خود را مسئول جنایات انسانی و بربادرفتن زیرساخت های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مستعمره های آسیایی و آفریقایی خود، مثلا آفریقای جنوبی، نمی دانند. از همین رو نه تنها از باز پس دادن پول دزدی سرباز می زنند، حتی از کمک های انسان دوستانه به دزدزده ها نیز طفره می روند. اسراییل نیز در طول شست سال گذشته برخورد سفیدپوستان با بومیان آمریکا را در فلسطین شبیه سازی کرده است به این امید که پس از نسل کشی دادخواهی باقی نخواهد ماند. شاید هم صد سال پس از کشته شدن آخرین فلسطینی بنای یادبودی برای فلسطینیان در تل آویو بنا شود، و حتی در مراسمی از یاد آنان تجلیل کنند، مانند تجلیل استرالیا و کانادا از بومیان شان، به شرط آنکه کسی ادعای زمین و جان و مال نداشته باشد. در چنین روزگاری برخوردهای صرفا غیرخشونت آمیز و مبتنی بر قوانینی که دزدان قدیم و رهبران جدید بر جهان تحمیل می کنند راه به جایی نخواهند برد. ناامیدی بسیاری از مردم از هرگونه مبارزه خشونت آمیز یا مسالمت آمیز در برابر دشمنان تا به دندان مسلح قابل درک است. اما امید بستن به اینکه اربابان خودنامیده دنیا با تحول درونی و روحی روش های چندصدساله خود را کنار بگذارند نیز چیزی جز خامی نیست. ناتوانی ما در به دست گرفتن مسلسل دلیل خوبی برای پیروی بی چون و چرا از قوانین مزورانه نیست. باید هزینه های سلطه را برای سلطه گر بالا برد و از هر جنبش در هر گوشه ی دنیا حمایت کرد. این کمترین کاری است که شهروندان آمریکایی و اروپایی می توانند انجام دهند، دست کم تا زمانی که بشود تمام هستی دزد را از او گرفت.