۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

رفته بود

رفته بودُم تا سر راهش بگیرُم رفته بو
تا که بوسه از رخ ماهش بگیرُم رفته بو
روی زردُم ندیده رفته بو، همچو مرغی پریده رفته بو
بی خبر از حال دلُم
لاله رویُم رفته بو، آرزویُم رفته بو
لاله رویُم از که جویُم

می روم تنها بگریُم، در دل صحرا بگریُم
تا ز اشکُم لاله رویِه
لاله شاید قصه ی مو با تو گویِه

مه من اگر نیایی، ز دلم گره گشایی
خبرت کنُم زمانی، که سر مزارُم آیی

بیژن ترقی
(گل های صحرایی شماره ۳۸، آهنگ محلی، خواننده کورس سرهنگ زاده، تنظیم حبیب اله بدیعی)

۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

آب، در خوابگه مورچگان

گه سوی فراز و گاه بر سوی نشیب
آنقدر فریب است و فریب است و فریب!
در آخر کار دانی این، لیک افسوس!
جز لحظه ی کوتهی نمانده است نصیب.

گفتم شب دوش. گفت توفان که گسست
گفتم آن مرغ. گفت بر بام نشست.
گفتم که بر آن بام چه افتادش؟ گفت:
چون بام زهم شکست، او نیز شکست.

در دایره ی ممکن ناممکن زیست
من راهت بنمایم ای مرد که چیست:
هشیار به هر چیز که گویند که هست،
بیدار به هر چیز که گویند که نیست.

دل خام تو شد و لیک جانم باقی ست.
آن عهد که بود در نهانم باقی ست.
گامی به من آی تا به پایان گویم
آغاز چگونه داستانم باقی ست.

تیک تیک. چه به شیشه شب پره می کوبد.
آشوب زده ست باد و می آشوبد.
دستی ز گریبان سیاه دریا
بیرون شده تا هر بد و نیکی روبد.

ما را چه که در فرنگ چون ساخته اند
فواره هیون و پل نگون ساخته اند؛
زآن خیل درندگان خبر بس کانان
هر چیز پی ریزش خون ساخته اند.

پای آبله مردی ام بر در به نیاز
ببریده بیابان به در، از راه دراز.
در زمره ی خفتگان، دریغا، کس نیست
کاوا دهمش، بشنودم یا آواز.

شب نیست که آه من نینگیزد سوز،
روزی نه که از شبم نه تلخی آموز.
می پرسی از روز و شبم؟ خوددانی
نه شب به شبم ماند و نه روز به روز.

در زلف سیاهش دل من باز مپرس.
با شب به کجا می برم این راز مپرس.
گویند که: سوی صبح، ره دارد شب.
شب گشت دراز و صبح در ناز، مپرس.

از شعرم خلقی به هم انگیخته ام.
خوب و بدشان به هم در آمیخته ام.
خود گوشه گرفته ام تماشا را کآب
در خوابگه مورچگان ریخته ام.

یک روز مباد و هر بلایی بادم
روزی که به دل بی غم رویت، شادم.
روزی که به رویت ای وطن درنگرم
ویران تو ارزد به هزار آبادم.

یک روز ز مردمی امانی جستیم.
روز دگر از امان نشانی جستیم.
دانی چه به کف آمدمان آخر از آن؟
نامیش به کهنه داستانی جستیم.

نیما یوشیج. آب، در خوابگه مورچگان. انتشارات امیرکبیر، تهران: 1354.

۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

لندن زنده است!

داستان همان است که همیشه بوده است: مردم به تنگ آمده از بی عدالتی و فقر به خیابان می ریزند، هر آنچه به دست می آید را به آتش می کشند و غارت می کنند، و پلیس در دفاع از منافع شرکت ها و ثروتمندان مردم را وحشیانه سرکوب می کند، و دولت نولیبرال مردم را شرور می خواند. هیچ پلیسی محاکمه نخواهد شد، هیچ دولتمندی برکنار نخواهد شد، شرکت ها چندین برابر خسارت خود را از بیمه می گیرند، و مردم به تنگ آمده از بی عدالتی و فقر به گوشه ی زندان می روند تا نسل دیگری سر بر آورد، با این باور که انقلاب ممکن است.
زنده باد لندن، زنده باد شرارت!




تصاویر از: http://www.boston.com/

۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

سر کوچه کمینه

حکومت های زورمدار دنیای نئولیبرال ما شگردهای نوینی را برساخته اند. از جمله ی آنهاست تبدیل مبارزان استقلال طلب به چانه زن های سیاسی و فعالان آزادی خواه به متقاضیان سازمانی. این راهکارها بارها جنبش های مردمی از آرش های راستین شان برگردانده اند و شگفت است که مردم در گوشه و کنار دنیا به این دام پا می گذارند و سرزمین های خود را برای چندین دهه و بلکه سده ی دیگر در اختیار شرکت های چند ملیتی آمریکایی و اروپایی رها می کنند. آنچه به دست می آورند به زحمت چیزی فراتر از آزادی مصرف و آزادی جنسی است. سازمان های ایرانی نیز از این آسیب در امان نبوده اند. سازمان مجاهدین خلق ایران نمونه ی مدرسه ای چنین غمنامه ای است. قربانیان این سرنوشت هم فقط ساکنان شهر اشرف اند که نه می توانند سرودهای میهنی و ضد امپریالیستی خود را سر دهند و نه چون منتقدان خود سر به زندگی خود فروبرند و به نان روز خرسند شوند. این رونویسی هم پیشکش آنان.

بشنوید.

رونوشت از "سرودها، اشعار و مارشهای انقلابی مجاهدین خلق ایران - سری چهارم"؛ و شیوه نگارش از منبع است.
مقدمه:
از ترانه های اولیه ی "سازمان مجاهدین خلق ایران" است؛ که در سال ۵۱ پس از اعدام انقلابی سرهنگ هاوکینز مزدور امپریالیزم و شاه خائن و هم آهنگ با یکی از ترانه های زیبای محلی، در زندان سروده شد و به خارج از زندان رفت؛ و در سال های بعد همیشه در برنامه های کوهنوردی، توسط هواداران سازمان خوانده می شد. این ترانه در سال ۵۸ تکمیل گردید.





سر کوچه کمینه

سر کوچه کمینه ، مجاهد پر کینه * آمریکایی بیرون شو ، خونت روی زمینه
مجاهد خلق ما * راه و رسمش چنینه
همگی همراه هم ، به یاری حق ، به نیروی خلق
(تا هنگام پیروزی ، تا هنگام بهروزی) ۲
* * *
کارگر تو بیداری ، از دشمنات بیزاری * توی قبل دشمنات ، سرب مذاب می کاری
با نبرد خونینت ، آزادی رو می آری
همگی همراه هم ، به یاری حق ، به نیروی خلق
(تا هنگام پیروزی ، تا هنگام بهروزی) ۲
* * *
برزگر با رزم و خون ، آزادی گیرد بنیان * بر جهانخواران کینه ، افشانی در کوهستان
بذر وحدت می کاری * در سرزمین طوفان
همگی همراه هم ، به یاری حق ، به نیروی خلق
(تا هنگام پیروزی ، تا هنگام بهروزی) ۲
* * *

۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

از پدرخوانده

[about the unrest in Cuba]
Michael Corleone: I saw a strange thing today. Some rebels were being arrested. One of them pulled the pin on a grenade. He took himself and the captain of the command with him. Now, soldiers are paid to fight; the rebels aren't.
Hyman Roth: What does that tell you?
Michael Corleone: It means they could win




Mario Paz, Godfather (II), 1974


مایکل کرلیونه: امروز چیز عجیبی دیدم. چندتا چریک دستگیر می شدند. یکی شان سوزن نارنجک را کشید. خودش و افسر فرمانده ای که با او بود را کشت. حالا سربازها حقوق می گیرند که بجنگند و چریک ها نمی گیرند.

هیمن راث: این به تو چه می گوید؟

مایکل کرلیونه: این میگه آنها می توانند ببرند.


ماریو پاز، پدرخوانده (دو)، 1974.