۱۳۹۹ شهریور ۲۲, شنبه

انهدام

 این روزها

این گونهام، ببین:

دستم، چه کند پیش میرود، انگار

هر شعر باکرهای را سرودهام

پایم چه خسته میکشدم، گویی

کتبسته از خم هر راه رفتهام

تا زیر هر کجا

حتی شنودهام

هر بار شیون تیر خلاص را


ای دوست

این روزها

با هر که دوست میشوم احساس میکنم

آن قدر دوست بودهایم که دیگر

وقت خیانت است

انبوه غم حریم و حرمت خود را

از دست داده است


دیریست هیچ کار ندارم

مانند یک وزیر

وقتی که هیچ کار نداری

تو هیچکارهای

من هیچکارهام: یعنی که شاعرم

گیرم از این کنایه هیچ نفهمی


این روزها

این گونهام:

فرهادوارهای که تیشهی خود را گم کرده است


آغاز انهدام چنین است

این گونه بود آغاز انقراض سلسلهی مردان

یاران

وقتی صدای حادثه خوابید

بر سنگ گور من بنویسید:

یک جنگجو که نجنگید -

اما...، شکست خورد


نصرت رحمانی