۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

جامعه شناسی فرزندکشی

رزم رستم و سهراب آخرین نمونه ی فرزندکشی نبود، نمایه ای از جامعه ی ایرانی بود که فرزندان را به بهانه ی بزرگداشت فرهنگ و سنت و سالمندان قربانی خود می کند. جوانان و به ویژه دانشجویان سهم اصلی را در جنبش های بزرگ دهه های اخیر در ایران بر عهده داشته اند و بیشترین هزینه ی جانی و مالی را برای بهروزی مردم ایران پرداخته اند. اما همین گروه همواره در برخورداری از خدمات اجتماعی مشکل داشته است.
جامعه ی ایران در قربانی کردن جوانان خود به هنگام کودتا و انقلاب و جنگ درنگ نمی کند، اما در حمایت و قدردانی از آنان پای پیش نمی گذارد. لو رفتن جوانان حزب توده پس از کودتای مرداد، تنها ماندن جوانان فدایی در سیاهکل، غربت دانشجویان دانشکده فنی در هنگامه ی یورش خرداد چهل و دو، کشتار جوانان مجاهد خلق و فدایی و پیکار و دیگران در دهه های چهل و پنجاه در سکوت رهبران میانه سال و میانه رو، تنها ماندن فداییان و مجاهدین خلق در دهه ی شصت در سکوت رهبران سالمند و میانه رو، تشکیل گردان های معبرگشایی در میدان های مین، ... تنها ماندن دانشجویان در خیابان های هجده تیر، و حتی تهاجم رژیم بر جوانان جنبش سبز امروز، همه نمونه های هزینه هایی ست که یک گروه سنی مشخص بدون حمایت از سوی جامعه می پردازد. پاسخ های متداول جامعه بی اعتنایی و بی ارزش جلوه دادن تلاش ها و دستاوردهای این حرکت ها ست. به این مجموعه موقعیت جوانان را در هنگام اجاره ی خانه، تقاضای شغل، ازدواج، گرفتن وام و جز آن بیافزایید.
کجا بودند مردمی که هنوز سرودهای انقلابی آن سال ها را زمزمه می کنند، وقتی دانشجویان موسیقی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران از تحصیل محروم می شدند؟ کجا بودند مردمی که از تجاوز نیروهای عراقی مصون ماندند، وقتی اسرای بازگشته ایرانی به دنبال کار می گشتند؟ ... کجا هستند مردمی که فریاد می کشم آنکه برادرم کشت سر می دهند، وقتی خیل جوانان جویای آزادی، بازماندگان کشتار شصت، در اردوگاه اشرف عراق در میانه ی بازی های سیاسی رهبران کشته می شوند؟ کجا خواهند بود مردم ایران وقتی دستگیر شدگان امروز از بند رها شوند و بدانند که از تحصیل و کار محروم شده اند؟

عنوان این نوشتار برآمده از کتاب علی رضا قلی به نام جامعه شناسی نخبه کشی است، اما محتوای آن ربطی به این کتاب ندارد.

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

کتیبه

گرم و زنده بر شن های تابستان
زندگی را بدرود خواهم گفت
تا قاصد میلیون ها لبخند گردم
تابستان مرا در بر خواهد گرفت
و دریا دلش را خواهد گشود
زمان در من خواهد مرد
و من بر زمان خواهم خفت

ترانه سرا: فریدون رهنما
آهنگساز و خواننده: فرهاد

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

میراث


پوستینی کهنه دارم من
یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود
سالخوردی جاودان مانند
مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار آلود

جز پدرم آیا کسی را می شناسم من
کز نیاکانم سخن گفتم؟
نزد آن قومی که ذرات شرف در خانه ی خون شان
کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیت، تنگ
خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم

جز پدرم آری
من نیای دیگری نشناختم هرگز
نیز او چون من سخن می گفت
همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم
کاندر اخم جنگلی، خمیازه ی کوهی
روز و شب می گشت، یا می خفت

این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ
تا مذهب دفترش را گاهگه می خواست
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
رعشه می افتادش اندر دست
در بنان درفشانش کلک شیرین سلک می لرزید
حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه می بست
زآنکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر می خاست
هان، کجایی، ای عموی مهربان! بنویس
ماه نو را دوش ما، با چاکران، در نیمه شب دیدیم
مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید
در کدامین عهد بوده ست اینچنین، یا آنچنان، بنویس

لیک هیچت غم مباد از این
ای عموی مهربان، تاریخ
پوستینی کهنه دارم من که می گوید
از نیاکانم برایم داستان، تاریخ

من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست

پوستینی کهنه دارم من
سالخوردی جاودان مانند
مرده ریگی داستانگوی از نیاکانم، که شب تا روز
گویدم چون و نگوید چند

سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون
بس پدرم از جان و دل کوشید
تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
او چنین می گفت و بودش یاد:

داشت کم کم شبکلاه و جبه ی من نو ترک می شد
کشتگاهم برگ و بر می داد
ناگهان توفان خشمی با شکوه و سرخگون برخاست
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم
پوستین کهنه ی دیرینه ام با من
اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز
هم بدان سان کز ازل بودم

باز او ماند و سه پستان و گل زوفا
باز او ماند و سکنگور و سیه دانه
و آن بایین حجره زارانی
کانچه بینی در کتاب تحفه ی هندی
هر یکی خوابیده او را در یکی خانه

روز رحلت پوستینش را به ما بخشید
ما پس از او پنج تن بودیم
من بسان کاروانسالارشان بودم
کاروانسالار ره نشناس
اوفتان و خیزان تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم

سالها زین پیشتر من نیز
خواستم کاین پوستیم را نو کنم بنیاد
با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
این مباد! آن باد
ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست

پوستینی کهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبار آلود
مانده میراث از نیاکانم مرا،
این روزگارآلود

های، فرزندم
بشنو و هشدار
بعد من این سالخورد جاودان مانند
با بر و دوش تو دارد کار
لیک هیچت غم مباد از این
کو، کدامین جبه ی زربفت رنگین می شناسی تو
کز مرقع پوستین کهنه ی من پاکتر باشد؟
با کدامین خلعتش آیا بدل سازم
که من را نه در سودا ضرر باشد؟
ای دختر جان!
همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان می دار

مهدی اخوان ثالث
آوای آزاد

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

غریق

بامداد، واگن در کف رودخانه آرامش یافته است. نیروی موج در را گشوده است و تو را می برد. بر فراز پیکر تو، مردم هنوز زنده اند. رود را در سراسر روز پی گیر. روی کن به اقیانوس که آیینه ی آسمان است. می خواهی بیدار شوی تا خود را از تصویر اروپا برهانی. اما ناممکن است.
اروپا. لارس ون تریه. 1991.

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

سروده های خفته

1
در رودهای جدایی
ایمان سبز ماست که جاری ست
او می رود در دل مرداب های شهر
در راه آفتاب
خم می کند بلندی هر سرو سرفراز
2
از خون من بیا بپوش ردایی
من غرق می شوم
در برودت دعوت
ای سرزمین من
ای خوب جاودانه ی برهنه
قلبت کجای زمین است
که بادهای همهمه را
اینک صدا زنم
در حجره های ساکت تپیدن آن؟
3
در من همیشه تو بیداری
ای که نشسته ای به تکاپوی خفتن من
در من
همیشه تو می خوانی هر ناسروده را
ای چشم های گیاهان مانده
در تن خاک
کجای ریزش باران شرق را
خواهید دید؟
اینک
میان قطره های خون شهیدم
فوج پرندگان سپید
با خویش می برند
غمنامه ی شگفت اسارت را
تا برج خون ملتهب بابک خرم
آن برج بی دفاع
4
این سرزمین من است که می گرید
این سرزمین من است
که عریان است
باران دگر نیامده چندی است
آن گریه های ابر کجا رفته است؟
عریانی کشتزار را
با خون خویش بپوشان
5
این کاج های بلندست
که در میانه ی جنگل
عاشقانه می خواند
ترانه ی سیال سبز پیوستن
برای مردم شهر
نه چشم های تو ای خوبتر ز جنگل کاج
اینک برهنه ی تبرست
با سبزی درخت هیاهوست
6
ای سوگوار سبز بهار
این جامه ی سیاه معلق را
چگونه پیوندی است
با سرزمین من؟
آنکس که سوگوار کرد خاک مرا
ایا شکست
در رفت و آمد این همه تاراج ؟
7
این سرزمین من چه بی دریغ بود
که سایه ی مطبوع خویش را
بر شانه های ذوالاکتاف پهن کرد
و باغ ها میان عطش سوخت
و از شانه ها طناب گذر کرد
این سرزمین من چه بی دریغ بود
8
ثقل زمین کجاست؟
من در کجای جهان ایستاده ام؟
با باری از فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من
من در کجای جهان ایستاده ام...؟

خسرو گلسرخی
آوای آزاد

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

یادداشت برای فردا

یکی از کنجکاوی های همگانی پس از انقلاب بهمن فهرست اعضای ساواک بود. حتی نام نامه ای نیز در آن روزها منتشر شد و حرف و سخن بسیاری را در درستی و راستی اش برانگیخت. این را به یاد دارم که بسیاری از مردم مایل بودند با بزرگواری و بخشش گذشته را فراموش کنند و به همین دلیل به هرگونه نام نامه ای بی اعتنا بودند. حتی مردم خواستند باور کنند که ارتشیانی که در هفده شهریور و سیزده آبان به روی مردم آتش گشودند ایرانی نبودند. البته خیلی از زندان رفته ها و شکنجه دیده ها هم عزم جزم کردند تا افسران ساواک و شهربانی را تحویل دادگاه های انقلاب دهند. با این همه بسیاری از شکنجه گران و قاتلان جل و پلاس خود را جمع کردند و در اروپا و آمریکا ساکن شدند. در حالی که هنوز بسیاری از جنایات ساواک در پرده ابهام است و حتی از محل دفن برخی مبارزان دهه های سی و چهل و پنجاه خبری در دست نیست، این جماعت به همراه دزدان سرمایه های کشور در خارج از ایران به عیش و نوش مشغولند و حتی با بی شرمی تمام با چاپ دروغ نامه هایی به عنوان زندگی نامه دست به تحریف تاریخ جنایات خود می زنند.
بررسی رویدادهای مشابه معاصر در کشورهای دیگر، مانند آرژانتین و شیلی و عراق و آمریکا و یوگسلاوی و آفریقای جنوبی و فیلیپین و جز آن، نشان می دهد که تحقق عدالت از طریق قوانین متداول امکان پذیر نیست. قوانین برای محافظت از طبقه ی حاکم نوشته می شوند.
اینها را گفتم برای آنهایی که امروز با لباس شخصی ها و بسیجی ها و نیروی انتظامی و پاسداران و اطلاعاتی ها و بازجویان، حتی آنهایی که پس از اعدام های دهه ی شصت اصلاح طلب شدند، طرف هستند. اگر بخت یارتان باشد، شاید یک روز فرصت اجرای عدالت را داشته باشید، در خیابان یا در میدان تیر، به تنهایی یا با همرزمان، با نارنجکی در دست یا با فرمان آتش دراختیارتان، هر چه هست فرصت را از دست ندهید. ممکن است دیگر تکرار نشود و شما آخرین مرجع عدالت باشید و بعد تا سال ها در حسرت و در غربت به سر برید.