۱۳۹۹ بهمن ۲۸, سه‌شنبه

پس از برف

پرندگان بی تاب

این پرندگان گمنام بر شاخه در این زمستان
هجو زمستان می کنند بی خبر و گمنام نمی دانند
پس از برف این زمستان کسی آنان را
به یاد نخواهد داشت
خواستیم آنان را به اتاق بیاوریم
اتاق ما هم گم در زمهریر زمستان و پنجره های
شکسته
ما را آرزو بود؛ ما و پرندگان سنگ شویم
عمر و پرندگان جریانی بود که آرام با آرامش
به سوی نیستی و فراموشی می رفت
ساعت های یخ زده بر دیوار را می دیدم
که گرمای ایام نمی توانست آنان را
ذوب کند
فقط می توانستیم قلم ها را از مرکب پر کنیم
و وصیتنامه بنویسیم
مرکب ها هم یخ زده بودند
دیگر نمی دانستیم به کجا پناه بریم
پرندگان بی تاب درختان بودند.
 
احمدرضا احمدی. ساعت ده صبح بود. نشر چشمه، تهران.

 

هیچ نظری موجود نیست: