۱۳۹۲ مرداد ۱, سه‌شنبه

چرخه ی زندگی

از سر صبح، بیهودگی می آید و سرخوردگی تا به ظهر برسد. بعد اندوهی است که به خشم تبدیل می شود و کابوس های شبانه. و بعد باز صبح می شود و باز همه چیز از نو. می بینی که واژه ی نو هم آلوده شده است، مثل خود زندگی.

۱۳۹۲ تیر ۲۳, یکشنبه

آن طرفی ها

سخن گفتن با آن طرفی ها ممکن نیست. اصلا همین عبارت آن طرفی ها مشکل ایجاد می کند. اول از همه باید خیال آدم های آن طرف خیابان را راحت کنم که اصلا منظورم آنها نیستند. چون در غیر این صورت از فکر اینکه این خارجی لهجه دار-  که نامش را نمی شود تلفظ کرد و پرچم آمریکا هم از سر چاپلوسی یا ترس بر سر درشان نیست - ممکن است به آنها نگاه کند برآشفته خواهند شد و شاید حتی به اداره امنیت ملی زنگ بزنند. یا اگر خیلی ماجراجو باشند خودشان با لبخند سعی کنند سر از کار این خارجی ها سر در آورند و مطمئن شوند که این طور آدم ها نتوانسته اند از سد نژادپرستی ها بگذرند و کاره ای باشند. بعد باید خیال آدم هایی را راحت کنم که آن طرف شهر زندگی می کنند و حالا ممکن است فکر کنند که باید کار و زندگی و گرفتاری شان را برای کسی آن طرف شهر رها کنند. بدیهی است که آدم نمی تواند انتظار داشته باشد کسی برنامه ی زندگی ماشینی اش را حتی برای مدتی کوتاه متوقف کند یا مثلا تغییری در آن بدهد که باعث نوعی کاهش درآمد یا پس انداز بازنشستگی  شود. اینها را که رفع و رجوع کنم باید پاسخ دوستان و آشنایان مقیم ایران یا کشورهای دیگر را بدهم که حتما خودشان را آن طرفی می دانند. البته بعضی هم خودشان را این طرفی و من را آن طرفی می دانند، این بستگی به میزان حرمت نفس دارد و نوع تفکرشان راجع به مقوله ی فرنگ و فرنگ نشینان. آنهایی که مقیم کشورهای دیگرند حتما به بدبختی ها و دربه دری هایشان فکر می کنند و اینکه مگر با این همه فاصله و دوری چه کاری از دستشان برای این طرف یا آن طرف بر می آید. اما آنهایی که مقیم ایران هستند حتما به بدبختی ها و در به دری هایشان فکر می کنند و اینکه مگر با این همه فاصله و دوری چه کاری از دستشان برای این طرف یا آن طرف بر می آید. هر دو هم فکر می کنند که آدمی که آن طرف نشسته است اصلا چرا می خواهد وقتش را با این طرف صرف کند، وقتی باید به فکر درآمد بیشتر باشد و زندگی آن طرفی تر. خیال همه ی اینها که راحت شد تازه  رسیده ایم همانجا که بودیم، سخن گفتن با آن طرفی ها ممکن نیست. آنها رفته اند. فرقی هم نمی کند که از رفتن شان چندین سال گذشته است یا همین دیروز رفته اند. دیر است برای هر حرف و سخن. همین.

۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

فواید انقلاب

انقلاب هم مثل گاو فواید فراوانی دارد. یک فایده ی انقلاب ایران که هنوز هم کمی تا قسمتی پاربرجاست دورنگهداشتن ایرانیان مقیم لس آنجلس و حومه از ایران است. بدیهی است این فایده را مدیون خیلی ها هستیم. شاید یکی همان آیت اله خلخالی بود که اگر اعدام هایش باعث شد جماعت حساب کارشان را بکنند و زودتر فرار کنند و دیگری همان دانشجویان که اگر جاسوس خانه آمریکا را اشغال نمی کردند بساط روادید و رفت و آمد کماکان به راه بود. حالا از فواید جانبی قضیه بگذریم که اگر اعدام سران ارتش نبود ما هم مانند مصری ها به بلای کودتا دچار شده بودیم و اگر اشغال جاسوس خانه نبود ما هم مانند اروپایی ها کماکان مشمول تجسس های آنان بودیم. البته نه پرونده ی اعدام ها کامل بود نه کار دانشجویان، چون کسانی مثل پرویز ثابتی هنوز زنده اند، درست مانند جاسوس های آمریکایی. ولی دورنگری ناخودآگاه انقلاب، که شاید درس جنبش های مشروطه و ملی کردن نفت بود، کار خود را کرد. وگرنه ما هم مانند آلمانی های زمان هیتلر یا آمریکایی ها ی دوران ریگان و کلینتون و بوش ها و اوباما هنوز از شنیدن آنکه دولت شان قانون اساسی را زیر پا می گذارد در شگفت می ماندیم و باور نمی کردیم دولت های اروپایی و آمریکایی دهه هاست به حریم خصوصی شهروندان شان تجاوز می کنند. حتی وقتی رسانه های دولتی هم خبر را پخش می کنند بیشتر حواسمان به آگهی های تجاری سکسی میان اخبار پرت می شد تا اینکه فاشیزم دوباره در راه است. اصلا هم به ذهن مان خطور نمی کرد که دمکراسی نولیبرال آمریکایی توهمی بیش نیست و دولت آمریکا پتیاره ی اسراییل است همانطور که دولت های اروپایی پتیاره ی آمریکایی ها هستند. بعد هم مانند ایرانیان لس آنجلس، حتی آنها که هنوز شهروند آمریکا هم نیستند، روز چهارم جون، استقلال آمریکا، را به همدیگر تبریک می گفتیم و اصلا هم خبر نداشتیم که پنجم جون روزی است که ناو آمریکایی هواپیمای مسافربری ایران را بر فراز خلیج فارس سرنگون کرد و فرمانده ناو به خاطر آن مدال گرفت. انقلاب فواید زیادی دارد. اما بعضی ها هرگز فایده ای نمی برند.