۱۳۹۶ آبان ۹, سه‌شنبه

از گام‌های مانده به دریا

تا دریا
...
روز و شب کوتاه تر از لحظه پی در پی گذشت
جمعه رفت و شنبه آمد، هفته رفت و ماه گشت
فصل بعد از فصل طی شد، سال بعد از سال رفت
عمر من چون باد از دنبال رفت
*
آنچه اینک مانده جز بیداد،
جز اندوه، جز تشویش نیست
جمع گرم و صحبت یاران مهر اندیش نیست
-!
گوییا، دیگر جهان هم بر مدار خویش نیست!...
*
یک تسلا هست و بس
رود بی آرام را تا کام دریای عدم
یک دو گامی بیش نیست.

مشیری، فریدون. از دریچه ماه. چشمه: تهران، 1384.

۱۳۹۶ آبان ۴, پنجشنبه

یادمان گل طلا و کلاش قرمز

علی اشرف درویشیان (۱۳۲۰-۱۳۹۶) به داداش‌های خوبی پیوست که هرگز بازنگشتند: بهروز دهقانی، مهدی رضایی، داریوش نیک‌کوی کرمانشاهی، محمدعلی (بهنام) سالمی و ...

۱۳۹۶ مهر ۱۸, سه‌شنبه

تاریخ در ترازو

خواندن تاریخ در ترازو از دکتر عبدالحسین زرین‌کوب رویدادی یگانه بود.

یکی اینکه کتاب را سواره در متروهای تهران به پایان بردم که شوری داشت یادآور روزگار رفته. این شور ناگزیر در تقابل بود با آنچه در متروها می‌بینیم از سر در گوشی همراه داشتن مردم امروز که گاهی هم همراه بود با گوش به رسانه‌ها داشتن آنان و استاد نوشته بود:
"مورخی را می شناختم که تحقیقات وی با تاریخ معاصر و عصر جدید مربوط نبود با اینهمه از مطالعه جراید، شنیدن رادیو، و دیدن تلویزیون بشدت اجتناب می کرد. وقتی از وی سبب پرسیدم، گفت انس گرفتن با آنچه خلاف واقع است حساسیت مورخ را در مورد واقعیات می کاهد و آنکه عادت کرده باشد که به تبلیغات آوازه گران به عنوان واقعیت بنگرد طبعش چنان حساس و دقیق نخواهد ماند که اکاذیب راویان گذشته را بمجرد اولین برخورد رد کند - و یا لامحاله در قبول آنها دچار تردید شود."
و آنچه امروز در دروغ‌بافی‌های مرورگرهای تارنمای جهانی بر اساس سلیقه‌ی کاربران خویش می‌بینیم امر تازه‌ای نبوده و نیست که:
"...تبعیت کورکورانه از اقوال کسانی که مردم عادت کرده اند سخنان آنها را بمنزله ی حجت بشمارند در واقع پرستش چیزیست که بیکن آن را بتهای نمایشی می خواند و مایه ی خطاهای بسیار. این پندارها که منشا بیشترین خطاهای انسان است سرچشمه هایی است که باید آنها را کور کرد. برای مورخ هیچ چیز خطاانگیزتر از آن نیست که تسلیم تمایلاتی شود که انسان را وا می دارد آنچه را از پیش تصدیق کرده است مسلم بپندارد و در اسناد و مدارک خویش دنبال چیزهایی بگردد تا آن را تایید کند یا آنکه چیزی را قبلا ناممکن فرض کند و در بین مدارک و اسناد خویش دنبال چیزهایی بگردد که وقوع آن چیز را ناممکن جلوه دهد."
پس پیشینه‌ی این دروغ را در روش‌های کشف حقیقت جستجو می‌کند:
"تبعیت از اصل مرجعیت اگر در قدیم نویسنده تاریخ را به نقل روایات در باب معجزات و کرامات وا می داشت یا محدث را مجبور می داشت در حدیث فقط به نقد اسناد اکتفا کند و در باب متن به نقد دقیق نپردازد امروز مورخ را با دشواریهای تازه مواجه می دارد که به تعبیر ماکس نورداو (1923-1849) نویسنده یهودی مجارستان، آنها را می توان دروغهای قراردادی انسانیت متمدن نام نهاد."
دانش کم مانند دکتر زرین‌کوب را می‌توان در اشارات وی به تاریخِ تاریخ‌نگاری دریافت که خود آمیخته با جسارتی غریب است:
"ابن الراوندی که آزاداندیشی معتزله را تا سرحد زندقه کشید در قرن سوم هجری با جسارت غریبی فکر معجزه را نفی کرد...با اینهمه اولین مورخ که در یک تاریخ عمومی خود را از توجیه خوارق در تاریخ مستغنی یافت یک حکیم مسلمان بود - ابوعلی مسکویه... در اروپا فقط از عهد اسپی نوزا بود که فکر معجزه بطور جدی مورد بررسی انتقادی شد - تقریبا هشتصد سال بعد از ابن الراوندی."
یا:
"این گونه تواریخ دسته جمعی تا حدی تحقق همان طرح کهنه بود که هفتصد سال قبل در تالیف جامع التواریخ رشیدی از خاطر رشید الدین فضل الله مورخ ایرانی نیز گدشته بود."
و بعد همین رد را با شوق در ایران باستان پی می‌گیرد که:
"کتیبه ی داریوش که لحن کاملا ایرانی دارد معرف یک گریز صادقانه است از دروغ."

مهم آنکه سال‌ها گذشته بود از آخرین کتابی که از وی خوانده بودم و ماه‌ها بود که پرداخته بودم به کارهای روز و داستان‌های نوتر در ادبیات و قلم‌اش شگفت‌زده کرده بود مرا از استواری و پالایش در سنجه با هر آنچه نو می‌نمود در قلم دیگران، برای نمونه در این عبارت‌پردازی زیبا برای "چسب و قیچی" که هنوز کمتر نویسنده‌ای از آن استفاده می‌کند:
"... افراط در همین شیوه بود که کار بعضی از تاریخنویسان معاصر ما را تبدیل کرده است به نوعی تاریخنویسی با چسب و قیچی."

دیگر آنکه نویسنده اول و آخر این شاهنامه‌ی انسانی را گفته است با اینکه هنوز بسیاری از باورش سر می‌زنند:
"آنچه قرنها در شرق بین اقوام آریایی با اقوام سامی یا بین تاتار و تاجیک رفت، آنجه در چین و هند جنگ را یکچند همچون سنتی مقدس کرد، آنچه در غرب بین اقوان نرمان و ژرمن و لاتین واقع شد، جنگهای سوئد و روسیه، جنگهای انگلستان و فرانسه، جنگهای سی ساله، جنگهای صدساله، جنگهای مربوط به تخت و تاج اسپانیا، جنگهای مربوط به مستعمرات، جنگهایی که در امریکا و افریقا با بومیها شد و در تمام آنها هدف واقعی - نه آنچه جنگ به "نام" آن می شد - ارضاء هوسهای تجاوزجویانه بود نیز داستان دراز دارد و هیچیک از آنها نیست که شاهدی بر وجود یک درنده پنهانی - اما نیمه جان - در درون انسان متمدن عرضه نکند."
"...تجربه دو جنگ اخیر بین الملل، تجربه هیروشیما  ویتنام که همه مربوط به قرن حاضرست نشان می دهد که هنوز کمترین بهانه یی می تواند این رنگ و جلای تمدن و اخلاق را از روی سطح وجدان انسان امروز پاک کند و او را به درنده خویی انسانهای عهد غار که از آن چندان دور نیست بازگرداند و به قول رنه گروسه کافی است سطح وجود انسان متمدن را بخراشید تا انسان حجر قدیم از آن بیرون بیاید."
ما را گزیری نیست از این رویه که:
"... مبنای جامعه نه بر آرمان انسانی بلکه بر روی سرشت اوست."
"کتاب ویکو بنام اصول یک علم جدید در واقع بنیان فلسفه تاریخ جدید محسوب است... بموجب نظریه وی که بیک وجه یادآور قانون حالات سه گانه اگوست کنت (1793-1857) هم هست هر قومی در مدارج سیر خویش می بایست از سه مرحله متوالی بگذرد: ربانی، قهرمانی، و انسانی. این سه مرحله بترتیب با مراحل سه گانه حیات انسان: کودکی، جوانی، و کهولت، مطابفت دارند."

همچنین است اشارات وی به آنچه ما مسئله‌ی روز می‌دانیم با وجود آن همه پیشینه در تاریخ بشر:
"هنوز برای یک مورخ اروپایی هنگام قضاوت در برخورد شرق و غرب بندرت ممکن است اعماق وجدان بکلی از تعصب قومی و نژادی خالی بماند."
و اینکه:
"برای قوم یهود گویی تمام جریان تاریخ جز این هدفی ندارد که یهوه می خواهد فرصتی بیابد تا قوم خویش را تعلیم، تشویق، یا نتبیه کند."

دکتر زرین‌کوب تاریخِ تاریخ را در تحلیلی زیبا و مستند به ما می‌نمایاند:
"برای انسان امروز ظاهرا مساله این است که تاریخ را در چه مسیر باید انداخت. در صورتیکه انسان دیروز غالبا مساله را اینطور مطرح می کرد که تاریخ را چکونه باید تحمل کرد."
و این زیبای پیر را چنین از زبان دیگران می‌سراید:
"... نبونید آخرین پادشاه کلده که خودش در قرن ششم قبل از میلاد می زیست از کشف گذشته های دور با شوق و لذت یاد می کرد چنانکه وی این نکته را که نرام سین پسر سارگون سی و دو قرن پیش می زیسته است با شوق و لذتی یاد می کند که یادآور کشف یک باستانشناس پر حرارت امروز است و اومستد به همین نکته نظر دارد که با اشارت به عصر نبونید و کورش می گوید وقتی کورش در 539 ه.ق. وارد بابل شد دنیا کهنه بود و مهمتر آنکه خود آن از کهنگی خویش خبر نیز داشت."

زرین‌کوب، عبدالحسین. تاریخ در ترازو. تهران: امیرکبیر. ۱۳۶۲.

۱۳۹۶ مهر ۱۲, چهارشنبه

زیر چتر

زیر چتر
کزکرده سکوت می‌کنی و برف
دانه‌دانه می‌آید
و با خسخسی آرام می‌نشیند
بر بام کوچک چترت
و بر بام‌های بسیار
و تو
دلگیر و تنها
راه می‌افتی از ایستگاه و دور می‌شوی
با شعر تلخی که می‌خوانی
زیر بام کوچک چترت
می‌روی و خانه‌ها می‌مانند
با بام‌های برفی بسیار
دیوارها می‌مانند
و درختان برفی بسیار
آدمها می‌روند و می‌آیند
با چترهای سنگین و سپید
و شعر تلخی که می‌خوانند
زیر بام چترهاشان
و شهر
تا انتها برف
برف
برف.

مسیح، هیوا. کسی زیر چتر و سکوت جهان می‌گفت: همچنان؛ تا نمی دانم چه وقت.

۱۳۹۶ مهر ۱, شنبه

اول مهر

دیگر صدای زنگ و زنگوله‌ای نمانده.
نه. دیگر طنین شادمانه‌ی آواز کودکان را نمی‌شنوم.
باد است، پریشان "میان خانه‌های خالی".
آن سرزمین بکر که
بهارش به نرگستانی می‌مانست و
تابستانش از آن سایه‌ها،
پاییزش مال من بود.
آن سرزمین محبوب
در زمستان بی‌کسی مرده است.

بیگدلی، احمد. اندکی سایه. تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۵، ص ۶۸.

۱۳۹۶ شهریور ۱۰, جمعه

یادمان بویین‌زهرا

دیگر زمین تهی است
{در زلزله ی شهریور 1341}
...
آوخ! زمین به دیده من بیگناه بود!
 آنجا همیشه زلزله ظلم بوده است.
 آنها همیشه زلزله از ظلم دیده اند!
 در زیر تازیانه جور ستمگران
 روزی هزار مرتبه در خون تپیده اند
 آوار چهل و سیلی فقز است و خانه نیست
 این خشت های خام که بر خاک چیده اند!

مشیری، فریدون. سه دفتر. ص 255.

۱۳۹۶ شهریور ۸, چهارشنبه

تا صبح تابناک

پابلو نرودا در کتاب سوال‌ها می پرسد: "خاکستر قدیم چه می‌گوید - وقت عبور از کنار آتش؟". و فریدون مشیری گویی که پاسخی می‌دهد به این پرسش قدیم در شبی اهریمنی که مانده است "تا صبح تابناک اهورایی".

هنوز شعله کشد آتش نهانی من
هنوز خسته، نفس می زند جوانی من
هنوز از چمن کودکی به جا مانده ست
دو برگ سبز درین چهره ی خزانی من
گذشت شوکت رنگین آن همیشه بهار
به زرد و سرخ زند باغ زندگانی من
ورق ورق همه ی روزها پراکنده ست
ز تندباد بپرسی مگر نشانی من
بجز غم تو، که بر عهد خویش پای فشرد
دگر کسی ننشیند به همزبانی من

...
گل دیدن و گل چیدن و گل گفتن و گل گشت
بس گام که در عالم رویا زده بودیم
بر پیکر ویرانه ی این باغ و دل من
چون می نگرم خشت به دریا زده بودیم!

همیشه مانده است "تا صبح تابناک اهورایی".

...
ماه غمگین
ابر سنگین
خانه در غربت
ناله ی آن مرغ زخمی همچنان از دور می آمد
لحظه هایی شهر سرشار از صدای ناله ی مرغان زخمی شد
اوج این موسیقی غمناک، در افلاک، می پیچد!
...

...
هر چند عمر شوم تو ای نابکار شب
بر ما گذشت تلخ تر از صد هزار شب
من، با یقین روشن،
بیدار، بیدار
تا بانگ احتضار تو هستم در انتظار
آغوش بازکرده سوی آسمان صبح.

سخت می‌توان باور کرد که مشیری در وطن‌اش می‌زیسته است، نه در دیاری بیگانه.

...
پرواز آفتاب و نسیم و پرنده را
می دانم و صفای دلاویز دشت را
از پشت میله های قفس، اما
پرواز لحظه ها را
افسوس می خورم
پرواز این پرنده ی بی بازگشت را.

...
از آن همه امید گرامی دریغ و درد
دیگر نمانده هیچ، بجز باد در قفس.

مشیری، فریدون. تا صبح تابناک اهورایی.

۱۳۹۶ شهریور ۶, دوشنبه

از ما برسته ئی ست ولی در هوای ما

مرغ مجسمه

مرغی نشسته بر سِر باِم سراِی ما
 مرغی دگر نهفته به شاِخ درخت کاج
 می خوانداین به شوری گوئی براِی ما
 خاموشی ئی ست آن یک (دودی به روی عاج.)

نه چشم ها گشاده ازاو، بال از او نه وا
 سرتا به پای خشکی با جاِی و بی تکان
 منقارهایش آتش، پرهای او طلا
 شکل ازمجسّمه به نظرمی نماید آن.

وین مرغ دیگر، آن که همه کارش خواندن ست
 از پای تا به سرهمه می لرزد او به تن
 نه رغبتش به سایه ی آن کاج ماندن ست
 نه طاقتش به رستن ازآن جای دل شکن.

لیکن برآن دو چون بری آرام تر نگاه
 خواننده مرده ئی ست نه چیز دگر جز این
 مرغی که می نماید خشکی به جایگاه
 سرزنده ئی ست با کشش زندگی قرین.

مرغی نشسته بر سر بام سرای ما
 مبهم حکایت عجبی ساز می دهد
 از ما برسته ئی ست ولی در هوای ما
 بر ما در این حکایت آواز می دهد.

دی ماه سال ۱۳۱۸

یوشیج، نیما. فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ. ص 63.
محصص، بهمن. مرغ مجسمه در دنیا خانه‌ی من است. به کوشش سیروس طاهباز.

۱۳۹۶ شهریور ۳, جمعه

از دریچه‌ی ماه

...
من که ریزد بر سرم آوار مرگ
جوی خون را بنگرم یا رقص برگ
...

...
شبانگهان که صفیر گلوله تا دم صبح
هزار پاره کند لحظه لحظه خواب مرا
خیال حال تو، ای پاره پاره خفته به خاک
به دست مرگ سپارد توان و تاب مرا
...
مشیری، فریدون. از دریچه ماه.

۱۳۹۶ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

جنگ و یاد و زادگاه و مرکب

جنگ کاهلانه، همیشه به سود دشمن است. "کج‌دار و مریز"، حرف مفت مفت است. بادیه‌یی که کجش داشته‌یی و نمی‌ریزد، در واقع، چیزی در آن نیست که بریزد. بادیه که لبالب شد، یک ذره هم نمی‌توان کجش کرد. هیچ موجودی در جهان، نفرت‌انگیز تر از عاشق نیم‌بند نیست... صائب قبل از من گفته است: "دیوانه‌یی که می‌رمد از سنگ کودکان، بیرون کنش ز شهر، که کامل عیار نیست...
نمی‌شود به گذشته‌ها برگشت؛ نمی‌شود حتی یک قدم هم عقب گذاشت؛ چرا که واقعا گذشته‌ای وجود ندارد، و آن چه هست چیزی جز یاد نیست. گذشته، در جای خود نمانده تا ما به آن جا بازگردیم. گذشته، مثل هیزم خشک، سوخته و تمام شده، و از آن، تنها، خاکستر خاطره برجای مانده - به دست باد زمانه.
... و چه ترحم‌انگیزند آن‌ها که عاشق کامل زادگاهشان نیستند
و چه خشم‌انگیزند آن‌ها که از میهنشان
همان‌گونه نام می‌برند که از یک ستاره‌ی دور...
تاریخ را تنها خرده دروغ‌های خنده‌آور تاریخی قابل تحمل می‌کند؛ وگرنه چیزی به جز خون مظلومان، مرکب تاریخ نبوده است...

ابراهیمی، نادر. آتش بدون دود. روزبهان: تهران.