"آری، بهار میرسد از راه
اما در آن زمان که
من و تو
پاییز کردهییم ...
...
به آن چه میخواهیم، در رویا، هزاربار رسیدهییم؛ اما در عالم واقع، حتی وقتی برسیم هم رسیدنی بسیار غمبار و پردرد و عذاب خواهد بود؛ رسیدنی، برای دیگران شاید دلچسب و شادی آفرین، اما برای خود ما، منهدم کننده.
...
نگاه کن! عناصر رویاساز، مرتبا میروند و دور و برت را خلوت و خلوتتر میکنند تا زمانی که نوبت به خود تو میرسد که به عنوان یک عنصر رویاساز، راهت را بکشی و بروی و رویاهای خوش دیگران را خراب کنی.... و همین است که انسان، به تدریج، کم رویا میشود، و آنگاه، عاقبت بیرویا. گمان میکنم این، هیچ خوب نباشد که انسان،آنقدر دوام بیاورد که بی رویا بماند. مرگ به هنگام یعنی مرگی پر از حسرت و رویا و آرزو. بی رویا مردن، یعنی تنهای تنها مردن.
..."
ابراهیمی، نادر. آتش بدون دود. نشر روزبهان، تهران.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر