...
فرقی نکردهایم، ولی سال دیدهایم
ناچار اسیر قافلهها ماندهایم ما.
بنگاشتیم قصهی آزادی را
افسوس، گلشن دگران سبز شد
زان بذر واژهها که برافشاندهایم ما.
پس مرگ را ستودیم
با مجد مردگان
دیگر چه غم هنوز اگر زندهایم ما!
ناچار اسیر قافلهها ماندهایم ما.
بنگاشتیم قصهی آزادی را
افسوس، گلشن دگران سبز شد
زان بذر واژهها که برافشاندهایم ما.
پس مرگ را ستودیم
با مجد مردگان
دیگر چه غم هنوز اگر زندهایم ما!
پاییز 65
سپانلو، محمدعلی. خیابانها، بیابانها. ص 116.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر