زندگی در وطن همراه با انتظار بود، و امید این که چیزها بهتر خواهد شد. زندگی در غربت، مرور خاطره ها و سفر به گذشته بود و بس.
...
... (اینجا) گذشته ندارم و تمام تصورم از آینده به انتهای هفته هم نمی رسد.
...
اگه بعد از مرگ هم خاطره ها بمونن چی؟ اگه زیر اون همه خاک بیدار شیم و همه چی یادمون بیاد چی؟
...
کاش می شد از سر شروع کنیم، یه مرتبه ی دیگه....چه کار می کردیم؟ بازم همین جا بودیم، با همین آرزو. راه دیگه ای برای ما نیست. ما آدمای کوچکی هستیم. کجا رو می تونیم بگیریم؟ چه کاری از دستمون بر می آد؟ خوابی و خوراکی و خونه ای و پس اندازی، بعضی وقتا هم تفریح ساده و سالمی. سهم ناچیزیه. ولی بد نیست. جای شکرش باقیه. از خیلیا به تریم، جلوتریم. روزگار زیاد بدی ام نداشتیم. از حق نباید گذشت. گاهی وقتا خندیدیم. شاید از ته دل نبود. ولی بازم بد نبود. اون شبا که دور هم جمع می شدیم یادت هست؟ بحث می کردیم. حرف های همیشگی و شوخی های تکراری را از نو باز می گفتیم و می خندیدیم. شاید هم نمی خندیدیم. یادم نیست. با هم بودیم. ترس هایمان را قسمت می کردیم. می افتادیم یه گوشه و چرت می زدیم. بد نبود. مگه انتظار دیگه ای داشتی؟
...
کم کم حرف هایمان تمام شد. و گوشمان سنگین شده بود. زبان هم را نمی فهمیدیم. می نشستیم کنار هم و صبر می کردیم وقت بگذرد. همین که پهلوی هم بودیم خوب بود. تنها نبودیم. به چی فکر می کردیم؟ می دانستیم که یکی از ما یک روز روی همین نیمکت خواهد نشست و به آن دیگری که نیست فکر خواهد کرد. کدام یکی از ما؟ چه قدر غریب بود. همیشه در راه بودیم. همیشه به فکر روز بعد بودیم و حالا فقط حس گذشته بود. زمان دیگر خودش را باز نمی کرد. شناخته بودیمش و حالا بودنش فقط یک خاطره بود. انگار در یک مکث موقت ایستاده بودیم، یک قدم تا آن تهی همیشگی فاصله داشتیم. هر دو می دانستیم که به چی فکر می کنیم. توی نگاهمان بود، توی سلامی که به هم می دادیم و قراری که برای روز بعد می گذاشتیم.
...
کدوم بعد؟ ... گور بابای بعد. اگه حرفی داری همین الآن بزن....
ترقی، گلی. خاطره های پراکنده. نیلوفر، تهران: 1389.
ترقی، گلی. خواب زمستانی. نیلوفر، تهران: 1388.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر