۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

هندوراس - شکسته

زیاد هستند.
یکی مثلا جوانی که از آمریکا زده بیرون تا گوشه ای بیابد فارغ از سیاست و پر از کار برای مردم. بند نافش همین حقوق سپاه صلح است که از دولت آمریکا برایش می رسد و می خواهد آن را یک جوری ببرد. از دست کوکاکولا که راهش را به هندوراس پیدا کرده و بهایش از آب آشامیدنی هم ارزان تر شده است، می خواهد به جنگل های آمازون و بومیان اش پناه ببرد.
یکی مثلا بازنشسته ای که خوش دارد روزگار بازمانده را بیشتر آنجا باشد تا در خانه اش در آمریکا. خانه اش را کرده پاتوق آدم های شکسته ای که از اروپا و آمریکا می رسند و روزهای اش را زمانی برای پیدا کردن راه حل برای مشکلات شهر، تصفیه خانه ی نیمه تمام آب، پل خورده شده ی روی رودخانه، و منبع آب سوراخ.
یکی مثلا آن که یک کاره از دانمارک آمده است تا زبان بیاموزاند، یا آن که افتاده است پی حقوق زنان.
یکی مثلا همه ی آنها که برای گریز از شاخ به شاخ شدن با هنجارهای جامعه شان راه کج کرده اند به این سو تا چیزی را یک قدم هم که شده پیش ببرند، کاری که در جامعه ی خودشان لابد ناممکن می آید یا غیر لازم. روستاهای دور افتاده و مردم قدرشناس شان جایی برای بازیابی آرزوهای مدفون شده در آوار نظامی گری و پول پرستی جامعه ی غربی هستند. آنچنان دورافتاده که دیگر کسی رغبت نمی کند برای غارت ات یا زنجیر اندیشه ات به آنجا بیاید. آنچنان قدرشناس که آمریکایی بودن ات را بر تو ببخشند.

هیچ نظری موجود نیست: