۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

علم و ثروت

داستان آن پادشاه را به یاد دارید که سپاهش بی جیره بود و دهقانی حاضر شد خرج لشگر را بدهد اگر فرزندش بتواند دانش بیاموزد ولی پادشاه نپذیرفت. این را هم می دانستیم که فرزند پادشاه هم اهل دانش اندوزی نیست و دست آخر کارها به دست وزیر بزرگزاده ای خواهد گشت. حتی فرزند آن آشپزباشی قاجار هم که پشت در کلاس می نشست و به درون راه پیدا کرد، اگر پدرش آشپز دربار نبود به جایی نمی رسید. بعد البته دارالفنون که آمد گمان کردیم که داستان عوض شده است و اگر پدری نخواهد فرزندش را از ده سالگی بفرستد سر کار، فرزندان کارگران هم به دانشگاه راه خواهند یافت. و باز اینها از برکت تحصیل رایگان بود و سدی به نام کنکور که با هیچ کلیدی به جز درس خواندن باز نمی شد. در تمام این دوران تاجرزاده ها فقط پول داشتند و شاهزاده ها فقط قدرت. اما جامعه ی مدرک پرست صاحبان زر و زور را تحریک می کرد تا به هر ترفند عناوین دانشگاهی را نیز صاحب شوند، البته در صورت امکان بدون نیاز به دانش اندوزی. بنابراین جای شگفتی نداشت که یکباره همه ی بورس های تحصیلی نصیب آقازاده ها شد و درها و پنجره های گوناگونی در سد کنکور نصب کردند تا رفت و آمد برای کلید داران آسان شود. این موقع ها ما هنوز داشتیم توی شریف توی سر و کله ی خود می زدیم تا دانش بیاندوزیم، و حواس مان به این بود که کوپن نهار را به موقع بخریم تا پول بلیط اتوبوس خرج غذا نشود. به خود که آمدیم دیدیم آقازاده ها از سفر فرنگ باز گشته اند و چون کسی استخدام شان نمی کند برای خودشان دانشگاه تربیت مدرس بازکرده اند تا حلقه ی انحصار را کامل کنند. پدر در بازار می چاپید و پسر در دانشگاه. تجارت سنتی فرش و جواهر راه داد به واردات تجهیزات مدرن آزمایشگاهی و پژوهشی که با پول مردم خریده می شد و کارمزدش به صاحب منصبان متنفذ تحصیل کرده می رسید. از سوی دیگر فشار اجتماعی و اقتصادی چنان بالا گرفت که پرداخت شهریه ی کودکستان هم برای کارگرزاده ها غیر ممکن شد، چه رسد به دبستان و راهنمایی و دبیرستان. تاجرزاده ها که عین خیال شان نبود و آقازاده ها هم که نیاز به این زمینه چینی های پیش دانشگاهی نداشتند، کلید دستشان بود. حالا این جماعت هم مدرک دارند، هم منصب، و هم پول. حتی کتاب و مقاله هم از این و آن می دزدند و چاپ می کنند. آنچه ندارند شعور و آگاهی و اخلاق است که البته جایی هم به حساب نمی آید. دهقان زاده ها برگشته اند سر جای خود و کارگرزاده ها باید از ده سالگی دنبال آشنا باشند تا کسی استخدام شان کند. و دریغ از اینکه ببینی دانش آموخته ای از همان شریف پایش به اینجا برسد و بچه ی نظام آباد باشد یا آب منگل، یا زندانی سیاسی بوده باشد، یا در جنگ با عراق از ایران دفاع کرده باشد. و این فقط داستان شریف و ایران نیست. آمریکایی ها که اصلا هیچوقت نام تحصیل رایگان را هم نشنیده اند. دولت به زحمت بیست درصد بودجه دانشگاه های دولتی را می دهد و بس. اروپایی ها هم به همین سو رو آورده اند. جهان سومی ها هم نابودی تحصیل رایگان را به عنوان بخشی از آزاد کردن بازار پذیرفته اند. نتیجه این که سالهاست از انبوه تحصیل کرده های هیچ کجای عالم یک روشنفکر هم در نمی آید که گرهی از کاری باز کند.

پ ن. این را تازه دیدم (پیوند). آمریکایی ها سخت شان است بگویند ریده اند با این نظام آموزشی شان. این است که این طور محترمانه می نویسند.

هیچ نظری موجود نیست: