۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

شغل آینده

آن وقت ها وقتی می پرسیدند می خواهی چکاره شوی، جواب های آماده ای داشتم، معلم، دانشمند، مهندس و این جور چیزها. هر کدام هم دلیلی داشت، مثلا معلمم را دوست داشتم، یا از آزمایش کاشت دانه لوبیای کتاب علوم خوشم آمده بود، یا فکر می کردم برادرهایم خیلی با حالند. هیچوقت هم به سرم نزد آتش نشان یا خلبان یا دکتر بشوم، ولی فکر زندانی سیاسی شدن و چریک شدن از سرم گذشته بود. بعدها هم یه جورهایی دنبال همان مشاغل آرمانی رفتم چون فکر می کردم دانشجویان جویای دانش اند و پژوهشکده ها نیازمند پژوهش و سازه ها و روسازه ها آماده ی طرح و ساخت. اما امروز فکر می کنم شغل آرمانی شاید همان بمب گذار انتحاری ست. فقط مشکل این است که هنوز بمبی به بزرگی و هوشمندی آنچه باید باشد ساخته نشده است تا همه آنهایی را که باید فراگیرد پوشش دهد. برای همین هم این حرفه افتاده است دست جماعتی که حسی از مکان و زمان مناسب ندارند، درست مثل همین حرفه های معلمی و دانشمندی و مهندسی. در واقع طبق معمول کیفیت و نتیجه فدای سرعت و ارزانی می شوند. همین روش برخورد است که آدم را وا می دارد تا هر روز برای خودش دلیلی بتراشد و آن را تا روز بعد تاب بیاورد که این نیز بگذرد و هیچوقت به این اندیشه نپردازد که این همه کافی ست و بس...

هیچ نظری موجود نیست: