۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

سفرهای دور و دراز

در من شمعی روشن کنید!
مرا به آسمان بفرستید!
مادر!
دست بچه ات را به من بده!
آیا تو خواب رنگین دیده ای؟
خسته هستم.
می خواهم بخوابم.
آقا!
تو مرگ سبز می دانی چیست؟
هیچ قانونی از رنگ سبز و بوی بهار حمایت نمی کند.
اینجا زلزله خواهد شد.
اینجا یک شب، ماه خواهد سوخت.
جوراب های ابریشمی خواهد سوخت.
اینجا ستون های عشق را از بلور بدل ساخته اند.
چه فروریزنده است ایمان.
چه عابر است دوستی.
سلام آقا!
سلام خانم!
من یک کودکم.
من فانوس تاشو هستم.
در من شمعی روشن کنید!

نادر ابراهیمی، بار دیگر شهری که دوست می داشتم.
نادر ابراهیمی، سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن.
www.naderebrahimi.com

هیچ نظری موجود نیست: