۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

تدارک مرگ

به نظر می رسد هر بار بهتر از پیش برخورد می کنم. اول اینکه از همان دیشب که دیدم اش دانستم که آخر کار است و نباید هیچ امیدی بست. با این همه آب و غذا را برایش مرتب کردم انگار که خبری نیست، یا اگر هست می گذرد. این نقش را پیش از این هم بازی کرده بودم، بارها. آخر شب سری زدم اش و دیدم که هر از گاهی تکانی می خورد. دیشب به خواب رفتم. اول ها تا صبح بیدار می ماندم، یا دست کم تا زمانی که تمام کند. بعدها فهمیدم که باید خوابید و برای روز بعد آماده بود. صبح که شد می دانستم از دست رفته است. تنها کاری که باقی بود گردآوری وسایل اش بود، انگار که هیچوقت نبوده است، این را هم از دیگران یاد گرفته بودم. ظرف آب و سنگریزه ها و گل های زینتی که پشت آنها پنهان می شد را در کیسه ای گذاشتم و از خانه بیرون بردم. تمام. می بینی که تدارک مرگ برای ماهی ها هم مثل انسان هاست. مهم این است که بدانی چطور باید برخورد کنی. تجربه کمک بزرگی است.

هیچ نظری موجود نیست: