۱۳۹۲ مهر ۱۵, دوشنبه

از نرفتن ها و لغزیدن ها

من خسته بودم.
من خسته بودم و زخمی و خاک، در شیب تند، لغزنده.
من میخواستم به قله برگردم. من میخواستم به قله برگردم، و روی خاکریز رها بودم. طوفان حتی یقین اینکه به قله رسیده باشم را از من گرفته بود، و شک جای یادبود میامد. میدیدم که خرده سنگ تاب تحمل بار مرا نمیآرد. با چشم هر چه گشتم دیدم که جای پایی نیست، گیر دستی نیست. دیدم که روی خاکریز نشستن فراز کوه بودن نیست. اما نمیشد رفت، تنها میشد لغزید. در  انتظار نشستم. نگاه میکردم. میدیدم که آسمان پیداست، آسمان آبی ست، خورشید باز نورانی است انگار هیچ اتقاق نیفتاده است، تنها من در سوی دیگر کوهم. میدیدم که کوه بزرگ است، دست های زخمی من خالی ست، و حال دیگر اکنون نیست، حال لحظه های گذشته ست و بهت چشم انداز.

گلستان، ابراهیم. بعد از صعود (مرداد 1346)، در "جوی و دیوار و تشنه". چاپ پنجم، روزن، 1372. صص 231-230.
شیوه ی نگارش از نویسنده، تاکید از آژند.

هیچ نظری موجود نیست: