از شرکت در همایش های ایرانیان لس آنجلس، از رفتن به فیلم ایرانی بگیر تا خرید از فروشگاه های ایرانی، همیشه بیزار بوده ام. دلیل اصلی اش هم پرهیز من از دیدار و همکلامی با مهاجران نسل اول انقلاب است، جماعت ارتشی خائن و تاجر دزد که پول های بادآورده ی دوران شاه را برداشتند و به این گوشه ی دنیا فرار کردند. این چند سال همیشه فکر کرده ام که دستاورد انقلاب در بیرون راندن این بی شعورترین بخش های جامعه را نباید دست کم گرفت. اما از سوی دیگر باید اعتراف کنم که معاشرت با نسل های بعدی مهاجران و در واقع جوان تر هایی که در پی کار و تحصیل به این طرف آمدند بسیار شوق انگیز بوده است، بگذریم از استثنای معدود آقازاده های جمهوری اسلامی و دغلکارانی که با هزار حیله و در عین مالداری به انواع پناهندگی مزایادار رو آورده اند. این آخری ها در همایش عفو بین الملل در دانشگاه کالیفرنیای لس آنجلس، در حالی که سعی می کردم به سخنرانی ها گوش نکنم و خودم را قانع کنم که فقط حضور کافی ست و باید چشم بر پرچم های شیر و خورشید بست تا همایش به خوبی برگزار شود، و خیلی در فکر آنهایی نبود که اجازه پخش پیرهن های مزین به پرچم ایران و شعار ایران آزاد را با پررویی ندادند، آرش نوروزی را دیدم، با پیراهنی مزین به تصویر دکتر مصدق. ته و توی کار را که در آوردم، معلوم شد کار خودش است و این بخشی از پروژه ای ست در بزرگداشت نخست وزیر فقید و تارنمایی در کار است به نام محمد مصدق و بایگانی و این حرف ها. همه این ها یک طرف، نسل دومی بودن آرش هم طرف دیگر، که اینجا به دنیا آمده است و فارسی صحبت نمی کند. تازه از ایالت دیگر به کالیفرنیا آمده بود و از گفتگو با ایرانی های دسته اول، که پیشتر ذکرشان رفت، متحیر مانده بود که چگونه مصدق را هنوز کمونیست و آشوب طلب و طرفدار بیگانه می دانند و خوشحالند که شاهنشاه به موقع مملکت را نجات داد. گویی که این جماعت هنوز وقت نکرده اند مستندات سازمان سیا را هم بخوانند، چه برسد به مدارک افشاگرانه. و من همه اش در فکر این بودم که درد و بلای این آدم بخورد بر سر این اوباشی که خود را ایرانی می دانند، فقط به این دلیل که در ایران به دنیا آمده اند و فارسی حرف می زنند.
این سرود را هم بشنوید به سلامتی آرش و به یاد مرداد گران: ایران من، کارگاه هنر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر