۱۳۹۲ بهمن ۱۹, شنبه

تنگ هم

نیم ساعنی تنگ هم نشستیم و آلبوم عکس ها را ورق زدیم. توی آلبوم، عکس دسته جمعی من و همکلاسی های دانشگاهی ام هم بود. توی یکی از عکس ها، که نظرم را جلب کرد، بیست نفری دیده می شدند از جمله من. عکس خوب به یادم مانده، همگی تنگ هم ایستاده ایم تا توی کادر عکس بیفتیم. بعضی ها روی زمین نشسته اند و بعضی هایمان ایستاده ایم. من یک گوشه ای ایستاده ام.... چقدر آن روزها آینده به نظرمان دور می آمد. کلی قرار مدار گذاشتیم که در آینده کجا همدیگر را ببینیم و چکار کنیم که تا آخر دنیا دوست بمانیم. از این حرف ها می زدیم و هره و کره می کردیم. آخر جوان بودیم و انگار عقل برس نشده بودیم.
هیچ وقت همدیگر را ندیدیم و دوست هم نماندیم. هنوز مانده بود که بفهمیم هیچ چیز در این دنیا ابدی نیست...خوب که فکرش را می کنم می بینم همگیشان در آن لحظه داشتند زندگی می کردند. من اما کجای آن زمان بودم؟ کجای زندگی بودم؟
... زندگی همین است. اول و آخر همین است. به عکس دسته جمعیمان خیره شده بودم که ... آلبوم را ورق زد.
 
چنگیزی, علی. پرسه زیر درختان طاغ. تهران: ثالث، 1388. ص 218.

هیچ نظری موجود نیست: