۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

روانشناسی قطار

قطارها سه چراغ بر پیشانی دارند. سومی شاید برای آن است که به آدمهای روی ریل بگویند که سفری طولانی در پیش است. گاهی در راه که می آیم، قطاری می آید یا قطاری می رود. امروز قطاری همسفر شد. ضرباهنگ صدایش با ضربان تمام نبض هایم یکی شد، انگار که خواهد ماند. خیالی بیش نبود. قطار، درست مثل زندگی، پشت سر جا ماند. خاطره اش سه خط هم نشد.

روانشناخت: من نه هیچوقت کنار راه آهن زندگی کرده ام و نه چندان با قطار به سفر رفته ام، به جز چندماهی که خط تهران-اهواز را در ماموریت سربازی می رفتم و می آمدم. تک خاطره ام از قطار صحنه های فیلم سرایدار از خسرو هریتاش است، پسربچه ای که روی ریل به سوی قطار می دود. همین.