۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

پیکر فرهاد


شما اسم این را می گذارید زندگی؟ که هر کدام از ما جنازه ی یک نفر را بر دوش داریم، سوار بر قطاری به جای نامعلومی می رویم که نه مبداء آن را می دانیم و نه مقصدش را؟ دلمان به این خوش است که زنده ایم.

زندگی تاب خوردن خیال در روزهایی است که هرگز عمرمان به آن نمی رسد. زندگی آغاز ماجراست.

پرده ی بزرگی آن روبرو آویخته شده بود که آب زلالی در آن آرام می گذشت، صخره ای را دور می زد و به راه خود می رفت. پیکر فرهاد بر صخره مانده بود و صدای کرکس ها از دور می آمد.

معروفی، عباس. پیکر فرهاد. انتشارات نیما: آلمان، 1998.

هیچ نظری موجود نیست: