۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

امروز

آن روز هم یکی از همین روزها خواهد بود:
همینطوری بی خیال ایستاده ای،
و بعد فکر می کنی که فردا هم همین است،
و مگر چه تفاوت می کند برای تو یا برای هر کس دیگر،
و اینکه دیگر بس است و از این حرف ها،
بعد هم تمام.
می دانم آسان نخواهد بود.
هیچوقت نبوده است،
اما صدایی می گوید که آسان تر هم نمی شود.
روزها مانند هم اند و مکان ها انگاره ی یکدیگر.
جهان با همه ی روزها و مکان هایش از درون من می گذرد،
چون حجمی فلزی از روحی سرگردان،
و من در شتاب این گذر فرو می روم،
فروتر می روم.
نه رسیدنی است،
نه ماندنی،
روزی هم که قرار است بیاید،
روزی مانند همین روزها خواهد بود،
ایستاده ای و فکر می کنی،
بعد هم تمام.

هیچ نظری موجود نیست: