دلیل زیستن از دلیل مردن جداست. زندگی آرش
فرآیندی زیستی است که در زمانی به درازی شش میلیون سال گونهی انسان را پرورده
است. اگر زندگی نبود، پرسشی هم نداشتیم. پس پرسش از زندگی در اندازهی ما نیست.
همانگونه که ما – به عنوان موجود سه بعدی – از ابعاد سه گانهی جهان – یا دست کم از
ابعاد اصلی آن – نمیتوانیم بپرسیم (نک. استفن هاکینز، تاریخ چکیدهی زمان). همین
نیروی زیست با ترکیبی از فرآیندهای کارکردی – مانند هورمونها – و ساختاری – مانند
غیراختیاری کردن اعمال زیستی – امکان گزینش مرگ را از انسان میگیرد که اگر چنین
نبود گونهی انسان تا امروز نپاییده بود. پس پرسش از مرگ هم در اندازهی آدمی
نیست. انسان در این قالب تنگ زیستیاش مجالی و تابی برای درک هستی ندارد؛ هیچوقت
نداشته است: نه میموننماهای شش میلیون سال قبل، نه آدمنماهای دویست هزار سال
پیش، و نه انسان امروز یا آنکه شاید صدهزار سال دیگر بیاید (نک. استنلی کوبریک،
دوهزارویک: یک ادیسهی فضایی). همین کوتاهی و جانکاهی نشانهای بر بیهودگی و در
عین حال یگانگی زندگی است (نک. احمد شاملو، در آستانه). تلاش انسان برای بهرهگیری
از این فرصت و شاید کمک به دیگرانی که چون خود وی در بند نیروهای زیستی گرفتار
آمدهاند قابل ستایش است. اما میدانیم که هیچیک از این تلاشها در گسترهی تاریخ –
حتی در زمانی به کوتاهی سدهها و هزارهها، نه به درازای عمر کیهان – هیچ به شمار
نیست که ما همه پس از مرگ با هفت هزارسالگان سر به سریم (نک. خیام، رباعیات). و
انسان این را همیشه دانسته بود و در اندیشههایش – دست کم از آن زمان که به ما
رسیده است – آن را پرورانده بود تا از آن دستمایهای برای چگونه زیستن و چگونه
مردن بسازد، و باز جز هیچ دستش نگرفت (نک. عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف
ایران). بی سبب نیست این همه سخن از هیچ در بین عارفان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر