هامون (خسرو شکیبایی) در فیلم داریوش مهرجویی و در پاسخ دبیری وکیل (عزت اله انتظامی) که نسل آینده "دنیا رو یک جور دیگه می بینه" می گوید: "نه نه٬ نه نه نه! اصلا اشتباه نکن! هیچ بعید نیست نگاش از نگاه من و تو گهتر باشه". گه بودن نگاه همدورههای ما توی اون دهه شصت که دانشگاه بودیم رو میشد ناباورانه در آگاهیشان از ریشهی اسم دانشگاه٬ شریف٬ دید. نگاه کمگه تر مال آنهایی از نسل قبل از ما بود که میگفتند فقط وقتی خرج سوروسات زیاد شد فهمیدند انقلاب شده. گهتر بودن نگاه نسل بعد از ما رو هم میشه در کندذهنی تاریخی-سیاسیشان نسبت به همان وقایع دهه شصت دید. با خبر بودن از آنچه در دهه پنجاه گذشت طلبشان. اگر آمریکا باشند که دیگه بدتر٬ کمترین مطالعهای از حوادث پیش و پس انقلاب و نظریهپردازها و کنشگران سیاسی ندارند - دریغ از خواندن حتی یک کتاب یا جزوه - و همهی کار و بار بزرگترین انقلاب اجتماعی آخر قرن بیستم را بیهوده میدانند تا نکند یک وقت کسی آرامش خرده سرمایهداریشان را به هم بزند و بخواهد رژیم را باز عوض کند. دستاویز همهی حمایتهایشان از حکومت هر آنکه سر کار است - چه در ایران یا آمریکا یا هر کشور دیگر - این است که بتوانند زیر سایهی حمایت حکومت با خیال راحت چندرغاز پول بیشتر درآورند. نه گذشتهای میشناسند نه آیندهای. نه مردمی برایشان هیچوقت وجود داشته است نه عشقی به کسی یا چیزی جز پول. حرف هم که میزنند فقط کلیدواژههای خبرپراکنیهای آمریکایی از آن در میاد. تف به شرف این نسل خرده سرمایهدار که همهچیز مردم را گرفته است و به تخمش نیست چه بر سر آنان میآید. به خاطر رفع وجود همین نسل و طبقه است که انقلابی که خونین نباشد انقلاب نیست. دیر و زودش فرع قضیه است.
۱۳۹۴ آبان ۱, جمعه
۱۳۹۴ مهر ۱۲, یکشنبه
زندگی
همیشه
گزارش وقایع یک زندگی را مینویسند. و در آن گمان میبرند که زندگی را
میبینند. این جز پوششی نیست. زندگی در درون است. وقایع تا آن جا بر زندگی
اثر میگذارند که زندگی خود انتخابشان کرده٬- و این وسوسه در من است که
بگویم: خود به وجودشان آورده باشد؛ و در بسیاری از موارد٬ این عین حقیقت
است. بیست واقعه هر ماه در دسترس ما میگذارد؛ برای ما اهمیتی ندارد٬ زیرا
با آن کاری نداریم. ولی همین که یکیشان به ما اصابت کند٬ میتوان شرط بست
که خود ما راه را تا نیمه بر آن کوتاه کردهایم: به پیشواز آن میرفتهایم.
و اگر این برخورد فنری ما را در ما به حرکت درآورد٬ از آن رو است که فنر
فشرده شده منتظر این برخورد بود. [...] زندگی آن جاست که رنج و درد آدمیان و نبردشان در آن جاست٬ زیر آفتاب و بادهای تند. [...] ...
چه بسا عشقها٬ حسرتها٬ پشیمانیها٬ خوابها و خیالها و دردهای
خورندهاش که مانند پشم گوسفندان این جا و آن جا به خاربوتهها گیر کرده
بود٬ اینها٬ نیازی به بازجستنشان نیست: گویی آن دانه های قاصدگ معلق در
هوایند که به رخت انسان میچسبند و دیگر نمیتوان آنها را از خود زدود. و
خدا را شکر! همان نکاندن گرد و خاک هر روزه کافی است! دیگر نیازی به رفتن
پی گرد و خاک گدشته نیست! رنج هر روز برای همان روز بس است... [...] آنان
که همیشه روی دلبستگی نگران انسان به زندگی حساب میکنند نمیتوانند در
تصور آرند که از دست دادن زندگی برای همه کس حد نهایی بدبختی و وحشت بر
زبان نیامده نیست. انگار که میوهی رسیدهی پایان پاییز در کنده شدن از
درخت لذت نمییابد. [...] مرگ
از همه سو ما را احاطه کرده است و نمیباید مایۀ تعجبمان گردد. همین که
آدمی نگریستن آغاز میکند٬ مرگ را در کار میبیند٬ و بدان خوگیر میشود.
میپندارد که خوگیر میشود. آدمی میداند که مرگ روزی خواهد آمد و در
خانهاش دست به کار خواهد شد٬ و درد و اندوه آن را پیشبینی میکند. ولی
آنچه هست خیلی بیش از درد و اندوه است! بگذار هر کسی از خود پرسش کند!
کماند کسانی که معترف نباشند چه انقلابی یک حادثۀ مرگ در سراسر زندگیشان
پدید آورده است! مبدأ تاریخ عوض میشود…Ante. Post Mortem (پیش از مرگ٬ پس
از مرگ) یکی در میگذرد. سراسر زندگی از آن آسیب میبیند. همۀ قلمرو
موجودات٬ که دیروز قلمرو روز بود و امروز قلمرو سایه. خدایا! اگر این سنگ
کوچک٬ تنها همین یک سنگ از تاق بیفتد٬ همۀ تاق فرومیریزد! هیچ٬ از اندازه
بیرون است. اگر این "من" کوچک هیچ نیست٬ هیچ "منی" هیچ نیست. اگر آنچه من
دوست دارم هیچ نیست٬ خود من که دوست دارم هیچ نیستم. زیرا من اگر هستم جز
به سبب آن چیزی که دوست دارم نیست… ناگهان غیرواقعی بودن هرچه نفس میکشد
ظاهر گشته است. و همه بدان آگهی مییابند٬ اما نه به یکسان٬ هر کسی با
اندام های خود - غرایز یا هوش٬ از رو به رو با نگاه مستقیم یا گریزان٬ با
چشمانی که از گوشه مینگرد. [...] سراسر
باقی چیزها آن شاخ و برگ انبوه گیاه بر روندهای بود که داربستش را ناگهان
از زیرش کشیدهاند. همه چیز فرو میریزد و به خاک باز میگردد. [...] من
دیگر هیچ چیز٬ هیچ چیز جز رویاهای خودم ندارم. این امتیاز من است بر
جوانان. ما یک توده بار با خودمان برداشته بودیم که هر کار میکردیم باز در
نیمه راه از دست میدادیم٬ و پشتمان میبایست زیر این بار دوتا شود.
امروز٬ دیگر همه چیزم را میتوانند از من بگیرند٬ حتی لاکم را: من از آن
بیرون آمدهام٬ جز با انگشتان پایم بدان چسبیده نیستم... [...] ... آرامش بزرگ ... - ...چنان نعمت کمیابی در زندگی
... - من آن را از این خاک به دست
آوردهام که همهی آنچه را که دوست میداشتم در خود فرو برده است. [...] همان بهترکه پشت سرمان کسی را به جا نمیگذاریم...
رولان٬ رومان. جان شیفته. ترجمه م ا بهآذین. انتشارات دوستان٬ تهران: 1378.
صص 277٬ 393٬ 1369٬ 1419٬ 1583٬ 1593٬ 1613٬ 1661٬ 1691٬ 1711٬.
صص 277٬ 393٬ 1369٬ 1419٬ 1583٬ 1593٬ 1613٬ 1661٬ 1691٬ 1711٬.
Labels:
پچواک
۱۳۹۴ مهر ۱, چهارشنبه
زندگی تباه نشده
... آنچه به من نیرو میدهد این خوشحالی و شادمانی بزرگ است که تا کنون از جاده پاکی و صداقت و خیرخواهی نسبت به جامعه و میهن خود خارج نشده ام و احساس شفقت و در عین حال وظیفه عظیم نسبت به این مردم را نمیتوانم فراموش کنم و بدبختی این مردم دلم را از غصه به درد میآورد... هرگز در گذشته - و قطعا هم در آینده - به جز سربلندی وطن و مردم آن هیچ چیز راهنمای من در فعالیتهای اجتماعی نبوده است.... شما از زندگی به اصطلاح "تباه شده" من حرف میزنی؟ با مغز چه کسی میاندیشی دوست من؟ آیا این انگشت اتهام توست که به سویم بلند شده؟ من وقتی به یاد زندگی تباه نشده تو و امثال تو میافتم واقعا میخواهم استفراغ کنم. در به در دنبال پول گشتن همراه با ابتذال روح شکن زندگی خانوادگی با آن بگو ومگوهای بیانتهایش٬ با آن ظاهرسازیها و چشم هم چشمیهای مسخرهاش٬ با آن میهمانیهای بی محبت و بی موقعی که رکیکترین جوکها و خوشمزگیها جانشین آن میباشد. آن اظهار دوستیها و اظهار عشقهای دروغین٬ آن زندگی که بدون ذرهای معنویت و تهی از هرگونه وجدان روشنفکری جریان دارد و تقلید و خودخواهی و هودنمایی و خلاصه تجملپرستی آن را بویناک و چرکین کرده است. آیا شما زندگی دیگری هم دارید؟...
حسن ضیا ظریفی
زندان شهربانی رشت
29 شهریور 49
ضیاظریفی٬ ابوالحسن. زندگینامه حسن ضیاظریفی. تهران: امیندژ٬ 1381. صص 225-223.
Labels:
پچواک
۱۳۹۴ تیر ۲۳, سهشنبه
دل فولاد
حرف از دانشگاه مادری بود با دانشآموختگان جدیدش٬ شاید دری از یاد باز بشود به ساختمان آجری کوچکی یا یکی دو چهرهی آشنا٬ سالی که جان به در بردههای اخراجی برگشتند٬ سالهای جنگ و موشکی که دانشگاه را تعطیل کرد٬ سالی که نام شریف واقفی بی ربط بود... نه! دری باز نشد٬ پنجرهای نیز هم. پردهای بود ضخیم آویخته میان دو نسل: نسلی که نمیخواهد فراموش کند و نسلی که چیزی برای به یاد آوردن ندارد٬ نسلی که همه درگیر گذشته است و نسلی که همه درگیر حال است. یادمان دههی شصت دانشگاه برای نسل امروز دورتر از یادمان شانزده آذر برای نسل ما است. نه ساختمان مشترکی میانمان بود که از آجرها حرف بزنیم٬ نه چندان بازماندهی ایام که از آدم ها دم بزنیم. شریف نامی بود مشترک روی دانشنامههایمان٬ همین.
۱۳۹۴ فروردین ۳۱, دوشنبه
۱۳۹۴ فروردین ۸, شنبه
هذیان دل
هذیان دل
...
افسانهی عمرم آورد خواب
عمری که نبود خواب دیدم
در سیل گذشت روزگاران
امواج به پیچ و تاب دیدم
از عشق و جوانیم چه پرسی
من دسته گلی بر آب دیدم
عمری که نبود خواب دیدم
در سیل گذشت روزگاران
امواج به پیچ و تاب دیدم
از عشق و جوانیم چه پرسی
من دسته گلی بر آب دیدم
دل بدرقه با نگاه حسرت
...
خاموش و حزین خرابه گویی
افسانهی خود به یاد دارد
چون پیر پس از قبیله مانده
عمری به شکنجه می گذارد
بس خاطرهها که با خرابی
هرساله به خاک میسپارد
افسانهی اوست در دهنها
...
آن بید کنار جادهی ده
آیا که پس از منش گذر کرد
هر برگی از آن زبان دل بود
با من چه فسانهها که سر کرد
او ماند و جوان عاشق از ده
شب همره کاروان سفر کرد
ای وای چه بی وفاست دنیا
...
شهریار
Labels:
پچواک
۱۳۹۳ اسفند ۲۵, دوشنبه
جغرافیای آمریکا
اقلیم یا جغرافیای طبیعی
دانشگاه در ولایتی است فقیر و مذهبی٬ با آب و هوایی آلوده از کاربرد بیرویه سموم کشاورزی و دامداری.
مردم یا جغرافیای انسانی
مردم ولایت بیشتر کم دانشاند٬ از خانوادههایی پرجمعیت٬ با نوجوانانی باردار٬ بسیاری از مهاجران و آوارگان بدون حقوق شهروندی٬ و بدون دسترسی به آب آشامیدنی٬ مسکن٬ بهداشت٬ کار٬ و جز آن.
سیاست یا جغرافیای سیاسی
نماینده مجلس منتخب مردم مردی است از خانوادهای مزرعهدار و پولدار٬ مسیحی تبار٬ دست راستی٬ طرفدار جنگ و شکنجه در همهی گوشه و کنارهای جهان٬ مخالف اتحادیههای کارگری و بیمههای اجتماعی و بازنشستگی٬ هوادار پولداران و صاحبان صنایع و مزارع آلوده کننده٬ و مخالف برنامههای محیط زیستی و پروژههای عمرانی.
اجتماع یا جغرافیای اجتماعی
دانشگاهیان و فرهیختگان شهر بنا بر پیشینهی فرهنگی و اجتماعی خود سلیقههای مختلفی دارند. اما اغلب باور دارند که چیزی قابل تغییر نیست و دلشان خوش است به اینکه درسی بدهند و پروژه در دست اجرا را تمام کنند و شاید آخر هفته کار خیری هم در کلیسای محل انجام دهند.
ارتباطات یا جغرافیای منطقهای - جهانی
در این شهر کسی با شنیدن سخنان نماینده مجلس که عضو - به اقرار خود بی تجربهی - کمیته جاسوسی مجلس هم هست و همهی جهان - شامل ایران و روسیه و مکزیک و ونزوئلا و کره و چین و جز آن - را دشمن آمریکا میداند و مسئلهای حاد که باید از سر راه برداشته شود مشکلی ندارد. حالا یا با تلفنشان بازی میکنند٬ یا با او موافقاند٬ و یا جرات حرف زدن ندارند و غیر قابل تغییر بودن اوضاع را بهانه میکنند.
تغییر یا تاریخ جغرافیای آینده
اما در این شهر باب نیست کسی در پاسخ نماینده مجلس اشاره کند به مفاهیم و واژههای تئوری ترس و پیشینهی آن در آلمان نازی٬ یا قتل عام بومیان و بردگی سیاهان و استثمار آمریکای لاتین٬ یا کشتار مردم توکیو با بمب آتشزا و مردم هیروشیما و ناکازاکی با بمب اتمی و مردم ویتنام با بمب شیمیایی٬ یا ریختن پول پروژههای عمرانی به جیب اسلحه سازها٬ و جز آن. وقتی هم کسی این کار را میکند با دیدهی حیرت به او نگاه میکنند٬ چه از سر تحسین و چه از سر تنفر.
آمریکا یا جغرافیای ترس و شکنجه و مرگ
در این شهر گویا بسیار معمول است که نماینده مجلس و عضو کمیته جاسوسی با همین دو کلمه حرف حساب لب ورچیند و مسئول دفترش بخواهد از ته و توی کار طرف سردرآورد.
کلیدواژهها
فقر - مذهب - آلودگی - بیسوادی - جمعیت بیسامان - نبود آب و بهداشت و مسکن و کار - دست راستی - پول - جنگ - شکنجه - نبود حقوق کار و بیمه و بازنشستگی - بحران محیط زیست - جاسوسی - دشمنتراشی - قتل عام - بردگی - استثمار - بمب آتشزا - بمب اتمی - بمب شیمیایی - تجارت اسلحه - مرگ - آمریکا
آمریکا یا جغرافیای ترس و شکنجه و مرگ
در این شهر گویا بسیار معمول است که نماینده مجلس و عضو کمیته جاسوسی با همین دو کلمه حرف حساب لب ورچیند و مسئول دفترش بخواهد از ته و توی کار طرف سردرآورد.
کلیدواژهها
فقر - مذهب - آلودگی - بیسوادی - جمعیت بیسامان - نبود آب و بهداشت و مسکن و کار - دست راستی - پول - جنگ - شکنجه - نبود حقوق کار و بیمه و بازنشستگی - بحران محیط زیست - جاسوسی - دشمنتراشی - قتل عام - بردگی - استثمار - بمب آتشزا - بمب اتمی - بمب شیمیایی - تجارت اسلحه - مرگ - آمریکا
Labels:
روزنگار
۱۳۹۳ اسفند ۲۳, شنبه
محمود اعتمادزاده (به آذین)
هر آدمی که تفکر داره٬ غمگینه. هر آدمی که به سرنوشت جهان و انسان فکر کنه غمگینه. برای اینکه انسان همیشه تنهایی خودشو در جهانی که همه میخوان برن برای خودشون بچرن٬ حس میکنه...
محمود اعتمادزاده (به آذین)
ابتهاج٬ ه. پیر پرنیان اندیش٬ سخن٬ 1391. ص 351.
محمود اعتمادزاده (به آذین)
ابتهاج٬ ه. پیر پرنیان اندیش٬ سخن٬ 1391. ص 351.
Labels:
پچواک
اشتراک در:
پستها (Atom)