۱۳۹۳ شهریور ۱۴, جمعه

درنگ زندگی

نشسته در اتاقی دربسته٬ فرورفته در خاموشی مرگ٬
نه گوش به زنگ صدایی و نه چشم به راه نوری٬
ناگهان صدای پایی که نزدیک می‌شود به در بسته٬ بی هیچ رد و نشان دیگر که بدانی کیست و به چه کار٬
صدای پا٬ صدای پا٬ و باز خاموشی است٬ لحظه‌ای به درنگ می‌گذرد٬
و پس از آن صدای پایی که دور می‌شود از در بسته٬ بی هیچ رد و نشان دیگر که بدانی که بود و به چه کار رفت٬
زندگی همه آن لحظه‌ی درنگ بود٬ آویزان میان دو مرگ٬
سرشار از امید دیدن و شنیدن کسی که می‌آمد٬ پر از هول و هراس رفتن آنکه نیامد٬
همه آن لحظه بود٬ همه آن درنگ بود٬ میان دو بی‌کرانه‌گی که از همیشه تا همیشه گسترده‌اند.

هیچ نظری موجود نیست: