۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

هنر برای پول

آنچه اینجا کم نیست اجرای موسیقی است، از کنار خیابانی ها تا اجراهای همراه با توزیع مخدرجات فرنگی و موسیقی کلاسیک و مجلس های قر ایرانی و جشنواره های موسیقی مقدس و سنتی. همه ی آنها هم به ظاهر اهداف مشترکی دارند، تلاش برای صلح جهانی و نزدیکی فرهنگ ها و خوش بودن مردم و کسب درآمد برای برگزارکنندگان. بدیهی است در جامعه ی سرمایه داری و مصرفی که مردم سودازده ی تبلیغات هستند و پول تنها معیار ارزش شمرده می شود، آن هدف آخر، کسب درآمد، انگیزه اصلی هر اقدام فرهنگی است. نوازندگان و خوانندگان باید خرج شان دربیاید، سرمایه گذاران و صاحبان تالارها بهره ی پول شان را می خواهند، مردم می خواهند مطمئن شوند با پول بلیط کار بهتری نمی توانستند انجام دهند، و حتی عضو نیروی انتظامی که برای کنترل جمعیت می آید در فکر این است که چقدر اضافه کاری خواهد گرفت.
این درهم ریختگی ارزشی نمی تواند بستری برای اجرای واقعی جشنواره ای چون موسیقی مقدس باشد. برگزارکنندگان از همان ابتدا تصمیم می گیرند گروه هایی را دعوت کنند که دستشان به دهانشان می رسد و نیازی نباشد کسی را از آن سوی دنیا دعوت کنند و پولی خرج کنند. اگر خیلی لازم شود به نمایش فیلمی از اجراهای قدیم و یا برگزاری گفتگویی با کسی که از قضا در روزهای جشنواره دم دست است اکتفا می کنند. برگزارکنندگان در پی کسی هستند که اگر لازم شد پولی هم بدهد تا اجرایش در جشنواره تایید شود و بعد از راه پخش آثار جشنواره ای شان پولش را خودش در آورد. بنابراین اجرای موسیقی در انحصار آدم هایی می ماند که هزار سال از فرهنگ خود دورند ولی دور از چشم هنرمندان اصیل کشورشان، برنامه هایی را به نام موسیقی مقدس به گوش حاضران فرومی کنند. البته اگر عنوان جشنواره مقدس هم نبود، باز هم تفاوتی نمی کرد، فقط متنی که برای معرفی گروه نوشته می شود ویرایش می گردد تا گروه بشود مجری موسیقی سنتی یا کلاسیک یا رقص یا خلسه یا هر موسیقی باب روز دیگر که کسی حاضر است برایش بلیط بخرد. آنهایی هم که بلیط می خرند درماندگان فرهنگی هستند که یا دستشان به فرهنگ خود نمی رسد، یا در اساس قادر به تشخیص اصالت آنچه می بینند و می شنوند نیستند، چه سنتی باشد چه مدرن، چه محلی باشد چه جهانی. از آنجا که گروه اخیر هم در میان مهاجران یافت می شود و هم در میان آنان که در سرزمین مادری زندگی می کنند، گاه آوازه ی هنرمندان جشنواره ای در فرنگ در سرزمین مادری هم چنان می پیچد که هنرمند بومی بی سر و صدا با هنرش از کنار این جنجال و هیاهو می گذرد بی آنکه شنیده شود.
آنچه در روزگار کودکی کم نبود سر و صدا بود، از اهل خانه، خیابان، بکوب بکوب جامعه ی صنعتی، نواهای غریب فرنگی، و در کنار آن همه، آواهایی که اول روی صفحه بود، بعد روی ریل، و بعد کاست، و می نشست روی لبان مادر، یا تصنیف فروش دوره گرد، و گاهی هم روی بلندگوی رادیو. حالا از میان این همه اجرا آن آوا به گوش نمی رسد. در میان این همه رسانه ی موسیقی، گرده ی موسیقی و ضبط رقومی و تار و پود جهانی که همه سر پیش بردن ما به سوی دنیای جدید و مدرن را دارند، در پی گمگشته ای باستانی می گردم که لحن آن نغمه ی شنیده در کودکی را داشته باشد. دستاورد این دنیای جدید با فن آوری های نوینش راندن من به سوی دنیای قدیم بوده است، گریز از آنچه پیش روست. اینجاست که به قول شاملو رقصان می گذرم از آستانه ی اجبار، شادمانه و شاکر.

هیچ نظری موجود نیست: