۱۳۹۰ شهریور ۱۱, جمعه

حکومت بقال ها و باغ

...
نگاه می کردم.
به کسی که روزهای زیادی توی کوی دانشگاه با هم سیب زمینی و ماکارونی خورده بودیم، و شبهای زیادی ماکارونی و سیب زمینی. و سال ها پیش نوشته بود اینجا هم هنوز دارم همان کار را می کنم، فقط گاهی برای تنوع تخم مرغ با سیب زمینی می خورم که بد نگذرد. و من فکر می کردم نکند سرنوشت مادر قحبه وجود داشته باشد؟ و بعد به ریش خودم می خندیدم و به تفکر قدیمی که هی از خودم دورش می کنم و هی چرخ می زند و هی در مقابلم قرار می گیرد. و وقتی دقیق می شوم می بینم اصلا دور نشده بوده، همین دور و برها بوده، در ذرات هوا، و گاهی خودی می نمایاند، عین آکوردی در قطعه ای موسیقی که زیر متن است، و آرام آرام نواخته می شود، اما پس از مدتی چشم باز می کنی و می گویی چه شد؟ و می بینی چیزی شده است و می بینی آن نتهای آرام تکرار شونده زیر متن، ناگهان اساس این قطعه موسیقی شده است.
...


...و از دیگران حرف زدیم. از آنهایی که اتفاقی دیده بودم که زنده اند. و از آن یکی که اصلا باور نمی کردم هنوز هست، چون خبر اعدامش را مدتها پیش شنیده بودیم و از بهمن که چشمهای ریز میشی داشت و موهای مجعد و من گاهی فکر می کردم دیده امش، اما فقط خیال بود. و یکی یکی شمردیم. و من باغبانی را به یاد آوردم که از پس تندبادی ویران کننده، در باغ ایستاده است و به آنچه باقی مانده چشم دوخته. یک شاخه اینجا، بوته ای آنجا. باغبانی که با خود می گوید خب، این هنوز هست! این یکی هم هست! و لبخند می زند و بعد ناگهان به یاد آورد که این یکی دو تا بازمانده آن خیل عظیم درهم شکسته است و خود خم شود و در هم می شکند.
...
سردوزامی-اکبر. حکومت بقال ها. در تبعید، به کوشش ناصر مهاجر. نشر نقطه، برکلی: ۱۹۹۶. صص ۱۴۱-۱۲۲.
شیوه نگارش از نویسنده است.
عکس از آژند (قطعه ۳۳ بهشت زهرا، تهران: ۱۳۸۲).

هیچ نظری موجود نیست: