۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

گذشت

شکست عهد من و گفت: «هر چه بود گذشت!»
به گریه گفتمش: «آری؛ ولی چه زود گذشت!»
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت
شبی به عمر گرم خوش گذشت، آن شب بود
که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت
چه خاطرات خوشی در دلم به جای گذاشت
شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت
گشود بس گره آن شب ز کار بسته‌ی ما
صبا چو از بر آن زلف مشک سود گذشت
غمین مباش و میاندیش از این سفر که تو را
اگر چه بر دل نازک غمی فزود، گذشت!
دکتر ایرج دهقان



خب که چه؟ اسفند آمده است و زودتر از آنکه دریابیم رفته است. بگذار از همین الان روشن کنم که فروردین هم تحفه ای نخواهد بود. پس همه ی این بیا و بروها جز هیاهو برای هیچ نیست. فکر کرده اید این اولین نوروز من است که هوایی اش بشوم. سال های سال پشت در همین نوروز، در حوالی همان ده پانزده روز آخر اسفند سر کرده ام: یک سال با بوی عیدی فرهاد، یک سال با بنفشه های شفیعی کدکنی، و سالی هم با دشت مشوش سایه. حالا دیگر برای این حرف ها دیر است، یعنی همان موقع هم دیر بود و من نمی خواستم باور کنم. اما دیگر حساب روز و ماه دست ام است. اسفند آمده است و زودتر از آنکه دریابیم رفته است: امسال، سال دیگر، و سال های دیگر، درست مانند همه ی آن سال ها که در انتظار گذشت. گمان می کردیم بهار خواهد آمد، ولی نیامد. بهار سال هاست، سال های بسیاری است، که درگذشته است. نوروز جز بزرگداشت بهار نیست، و من از هر چه مجلس ترحیم است بیزارم، حتی برای خودم.

۱ نظر:

مکتوب گفت...

عای نوشتی آژند، حرف دل بود، اصل بود، ناب بود، اصل جنس