۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

درخت هول

سیولیشه
تی تیک تی تیک
در این کران ساحل و به نیمه شب
نک می زند "سیولیشه" روی شیشه.
به او هزار بار
ز روی پند گفته ام
که در اطاق من ترا
نه جا برای
خوابگاست
من این اطاق را به دست
هزار بار رفته ام.
چراغ سوخته
هزار بر لبم
سخن به مهر دوخته.

ولیک بر مراد خود
به من نه اعتناش او
فتاده است در تلاش او
به فکر روشنی کز آن
فریب دیده است و باز
فریب می خورد همین زمان.

به تنگنای نیمه شب
که خفته روزگار پیر
چنان جهان که در تعب
کوبد سر
کوبد پا.

تی تیک تی تیک
سوسک سیا
سیولیشه
نک می زند
روی شیشه
نیما یوشیج

مسخره است، ولی اصلا خنده دار نیست. سربند هر توفان سرشاخه اش را مثل خیال توی خواب می آورد توی ایوانی که سر تا ته اش می شود دو تای قلب من. دو بار تا حالا بیرون اش کرده ام، گیرانده امش سر بام که برود بالا، نمی دانم آفتاب بگیرد یا باد بیافتد زیر گوش هایش و هوایی بخورد، مثل خیالی که خواب از سرش می پرد. اما باز آمده است از پشت شیشه زل زده است به من که نه به آفتاب کار دارم و نه بادی از سرم می گذرد. همین نشسته ام روزهایم را می شمارم، یا رفتگانم را، یا تعداد رگ هایم را، یا تکه های شکسته را. آن وقت می بینم سر خم کرده است که یعنی چند تا شد، یا کجاهایش هستی. اینطوری اصلا حواسم پرت می شود. توی خواب دلشوره می گیرم. حساب از دستم می رود. بدتر از همه دوباره که می شمارم هی عددها زیاد می شوند، یک دفعه می بینی یکی دیگر هم مرد، به همین سادگی، فقط به خاطر اینکه سر بند هر توفان سرش را می آورد تو که به من زل بزند. انگار که توفان فقط همان بیرون است. یعنی همه ی این ابرها را ندیده است که همه اش می بارند. برای همین مسخره است. ولی اصلا خنده دار نیست. آن انحنای گوشه ی لب هم فقط طرحی است از یک لبخند در خواب. اما گوشش با من نیست، فقط نگاهش با من است. باید فردا بگیرانمش سر بام که برود.

هیچ نظری موجود نیست: