۱۳۹۹ بهمن ۲۸, سه‌شنبه

پس از برف

پرندگان بی تاب

این پرندگان گمنام بر شاخه در این زمستان
هجو زمستان می کنند بی خبر و گمنام نمی دانند
پس از برف این زمستان کسی آنان را
به یاد نخواهد داشت
خواستیم آنان را به اتاق بیاوریم
اتاق ما هم گم در زمهریر زمستان و پنجره های
شکسته
ما را آرزو بود؛ ما و پرندگان سنگ شویم
عمر و پرندگان جریانی بود که آرام با آرامش
به سوی نیستی و فراموشی می رفت
ساعت های یخ زده بر دیوار را می دیدم
که گرمای ایام نمی توانست آنان را
ذوب کند
فقط می توانستیم قلم ها را از مرکب پر کنیم
و وصیتنامه بنویسیم
مرکب ها هم یخ زده بودند
دیگر نمی دانستیم به کجا پناه بریم
پرندگان بی تاب درختان بودند.
 
احمدرضا احمدی. ساعت ده صبح بود. نشر چشمه، تهران.

 

۱۳۹۹ آبان ۱۲, دوشنبه

به دیاری که بازگشتی نیست

"از همان روز که پا به سالیان سفلا گذاشتم حس کردم پا به دیاری گذاشته ام که بازگشتی نیست؛ جایی نیست که آدم سرک بکشد و اکر نخواست بی آنکه خبری شود پا پس کشد، پشت کند و بازگردد. نه. بازگشتی نیست. حس می کنم از روزی که به اینجا آمده ام انگار چشم و گوشم باز شده است. پا به مرحله ای از پختگی و بلوغ روان گذاشته ام که معلوم هم نیست دوران خوشی باشد. تا اینجا که همراه با کشمکش بوده است و شاید به هراس و ناکامی و حتا مرگ بینجامد. من درین گوشه ی شارستان پس و پیش چیزها را نمی دانم. همه چیز را با احساسم محک می زنم، اما آدمها و خواب و خیالهایشان چیزی سپید و سیاه نیستند. همه سر و ته یک کرباس نیستند. برای همین ذهنم خسته می شود ازین که مدام تک تک چیزها و آدمهای دوروورم را وارسی کنم ببینم چیستند و کیستند و چه می شوند و چه نمی شوند. در میان این چیزهای آَفته، چیزهایی ناسازگار را در انبیق اندیشه می کنم که نمی دانم چه از آب درمی آِید. احساسی گنگ مدام توی دلم است که گهگاه بیمناکم می کند ..."

حمزوی، خسرو. شهری که زیر درختان سدر مرد. تهران: روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۸۲.

۱۳۹۹ شهریور ۲۲, شنبه

انهدام

 این روزها

این گونهام، ببین:

دستم، چه کند پیش میرود، انگار

هر شعر باکرهای را سرودهام

پایم چه خسته میکشدم، گویی

کتبسته از خم هر راه رفتهام

تا زیر هر کجا

حتی شنودهام

هر بار شیون تیر خلاص را


ای دوست

این روزها

با هر که دوست میشوم احساس میکنم

آن قدر دوست بودهایم که دیگر

وقت خیانت است

انبوه غم حریم و حرمت خود را

از دست داده است


دیریست هیچ کار ندارم

مانند یک وزیر

وقتی که هیچ کار نداری

تو هیچکارهای

من هیچکارهام: یعنی که شاعرم

گیرم از این کنایه هیچ نفهمی


این روزها

این گونهام:

فرهادوارهای که تیشهی خود را گم کرده است


آغاز انهدام چنین است

این گونه بود آغاز انقراض سلسلهی مردان

یاران

وقتی صدای حادثه خوابید

بر سنگ گور من بنویسید:

یک جنگجو که نجنگید -

اما...، شکست خورد


نصرت رحمانی


۱۳۹۹ خرداد ۶, سه‌شنبه

آینده تا ابد


"آینده، ترسناک است رییس. بدتر این که معلوم نیست کی است و کجاست؟ کسی نمی‎داند این جا، همین جای عمرش که می‎گذراند آینده است، یا بعدترش که می‎شود آینده. حتی شاید رد شده باشد. شاید آینده‎ی آدم آمده باشد و گذشته باشد و حالی آدم نشده باشد.
...
به آن‎جا که برسی رییس، به آن‎جا که منتظر هیچ چیزی نباشی، یا بدتر، منتظر یک چیز باشی فقط، جاشوی محتضر متوهمی شده‎ای که به جای لنج، کاناپه‎ی زه در رفته‎ی زیر ماتحتش را به اقیانوس وسیع کاشی‎های یخ کرده‎ی خالی‎اش انداخته و دیگر هیچ کاری ندارد جز این که به بوی ماهی‎های مرده‎ی اطرافش عادت کند و خودش را سالار یکه‎ی اقیانوسی بداند که روی هیچ نقشه‎ای، هیچ وقت ثبت نشده. ثابت. آواره تا ابد. بی هیچ نشانی از بادی که از هر کجا بوزد. تا ابدالآباد.
...
صورت آدم ها را می‎بینی که دور و برت ورجلا می‎زنند که بمانی، که نروی، ولی هم آن‎ها و هم خودت، می‎دانید که کار تمام شده و از سی ثانیه یا دو دقیقه‎ی دیگر، دنیا بدون تو سرپاست و مویی هم از سر چرخ کم نمی‎شود. درد نکشی شاید. مسئله درد نیست. حسد رییس. مسئله، حسد است. فصل ها می‎روند و می‎آیند..."

بقایی، بهرنگ. مدار بدون باد. تهران: چشمه، ۱۳۹۵.




۱۳۹۹ خرداد ۱, پنجشنبه

اخلاق کار بی چشمداشت - سه


"زندگی همان ریسمانی است که سرای سپنج و سرای سپند و هر هستی و هر هستنده به آن آویخته است. هر که میرد، گوییم که بند از دست و پای اش باز شد؛ که هر کس به زندگی آویخته است."
اوپانیشادها کتاب های حکمت. ترجمه ی مهدی جواهریان و پیام یزدانجو. تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۷.

۱۳۹۹ فروردین ۲, شنبه

اخلاق کار بی چشمداشت - دو





"تضاد و تقابل واگذار؛ از بارکردن و انبارکردن برکنار باش."

"کاری نیست که من به کردن اش ناچار؛ یافتاری که من به یافتن اش ناچار!"

"پالودگی پاکی حکمت ها است؛ شوق دانش است و شادی از او است.
شوریدگی شور شهوت ها است؛ میل آز و کار از او است.
سرگشتی ویل غفلت ها است؛ خواهش خواب و خستگی از او است.
پالودگی شادی آرد، شوریدگی آشوب، و سرگشتگی سرکوب!"

"فرزانه گوید که وارستگی وانهادن کارهای هوس بار است؛ و حکیم گوید که واسپاری واگذاری بار کارها است."

گیتا کتاب فرزانگی. ترجمه ی مهدی جواهریان و پیام یزدانجو. تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۷.

۱۳۹۸ اسفند ۲۶, دوشنبه

یادمان دکتر فریبرز رییس دانا



  • پ‍ول و ت‍ورم، نوشتهٔ ف‍رخ ق‍ب‍ادی، ف‍ری‍ب‍رز رئ‍ی‍س‌دان‍ا، ت‍ه‍ران: پ‍ی‍ش‍ب‍رد: پ‍اپ‍ی‍روس، ۱۳۶۸.
  • ک‍م ت‍وس‍ع‍گ‍ی اج‍ت‍م‍اع‍ی-اق‍ت‍ص‍ادی، ت‍ه‍ران: ن‍ش‍ر ق‍طره، ۱۳۷۱.
  • ام‍وز و ن‍ی‌ه‍ا: چ‍ه‍ارده م‍ق‍ال‍ه در گ‍س‍ت‍رده ای‍ران و ج‍ه‍ان، تهران: س‍م‍ر، ۱۳۷۱.
  • ب‍ررس‍ی‌ه‍ای‍ی در آس‍ی‍ب‌ش‍ن‍اس‍ی اج‍ت‍م‍اع‍ی ای‍ران، ت‍ه‍ران: س‍ازم‍ان ب‍ه‍زی‍س‍ت‍ی ک‍ش‍ور، دان‍ش‍گ‍اه ع‍ل‍وم ب‍ه‍زی‍س‍ت‍ی و ت‍وان‍ب‍خ‍ش‍ی، ۱۳۷۹؛ چاپ دوم: دف‍ت‍ر پ‍ژوه‍ش‍ه‍ای ف‍ره‍ن‍گ‍ی، ۱۳۸۰.
  • ب‍ررس‍ی‌ه‍ای ک‍ارب‍ردی ت‍وس‍ع‍ه و اق‍ت‍ص‍اد ای‍ران (۳ جلد)، ت‍ه‍ران: چشمه، ۱۳۸۰.
  • اق‍ت‍ص‍اد س‍ی‍اس‍ی ت‍وس‍ع‍ه، ت‍ه‍ران: ن‍گ‍اه، ۱۳۸۱.
  • دم‍وک‍راس‍ی در ب‍راب‍ر ب‍ی‌ع‍دال‍ت‍ی، ت‍ه‍ران: ع‍ل‍م، ۱۳۸۱.
  • ج‍ه‍ان‍ی‌س‍ازی ق‍ت‍ل ع‍ام اق‍ت‍ص‍ادی، ت‍ه‍ران: ن‍گ‍اه، ۱۳۸۳.
  • روی‍ک‍رد و روش در اق‍ت‍ص‍اد، ت‍ه‍ران: آگ‍اه، ۱۳۸۳.
  • گ‍ف‍ت‌آم‍ده‍ای‍ی در شعر معاصر ایران: زمینه‌های اجتماعی و سیاسی، ت‍ه‍ران: دیگر، ۱۳۸۵.
  • آزادی و سوسیالیسم: چند بحث و نظر، تهران: دیگر، ۱۳۸۵.
  • یادی از خیالی (دفتر شعر)، تهران: نگاه، ۱۳۸۶.
  • گ‍ف‍ت‌آم‍ده‍ای‍ی در ادب‍ی‍ات، ت‍ه‍ران: ن‍گ‍اه، ۱۳۸۶.
  • چند کاوش در سیاست و جامعه، تهران: گل‌آذین، ۱۳۹۴.
  • منش روشنفکری، تهران: گل‌آذین، ۱۳۹۶.
  • ۱۳۹۸ مرداد ۲۸, دوشنبه

    اخلاق کار بی چشمداشت


    "ایرانی بودن مستلزم شیوه ی خاصی از بودن است، مستلزم طرز خاصی از دیدن جهان، و طریق معینی از حضور در زندگی، در طبیعت، و در برابر خداست: همچنین به معنای در اختیار داشتن ابزارهای معینی از معرفت و شیوه ی خاصی از تعبیر جهان است. در تحلیل همه این عناصری که شیوه ی ایرانی بودن را تعیین می کنند در می یابیم که ایرانی بودن دارای نشانه های متافیزیکی مشخص است. جهانی سراپا تنیده و تافته از نمادها، تصاویر، و رفتارهای قالبی است که مطابق نظمی خاص بر یکدیگر عمل می کنند و نوعی نقش هستی را رقم می زنند، اما در آن هر کارکردی، هر وجودی، جای خاص خود را دارد. ما می دانیم که از کجا می آییم و به کجا می رویم و معنای زندگی و پایان محتوم مرگ را می شناسیم. همچنین کلیدهای مناسبی برای گشودن اسرار در اختیار داریم. بدین سان ما در جهانی امن، آشنا، و بسیار قراریافته زندگی می کنیم."

    "این واقعیت که دیگر نباید طبیعت و فرهنگ را از یکدیگر جدا کرد، که باید آموخت که به نحوی دوسویه به داد و گرفت های میان طبیعت و فرهنگ و جامعه اندیشید، به نظر من بسیار درست است. چرا که آلودگی تنها به محیط زیست مربوط نمی شود - که مدتهاست آن را می شناسیم و از آن سخن می گوییم - بلکه آلودگی در ضمن فکری و اجتماعی نیز هست. همان گونه که خزه های جهنده کانال های شهر ونیز را قلع و قمع می کنند، صفحه های تلویزیون نیز روح را از تصاویر منگ کننده، از بمباران دائمی زبان قالبی، اشباع می کنند، و باز به همان گونه، تب توفیق و تولید، فضای اجتماعی را با راندن واماندگان و مطرودان، که نمی توانند در ضیافت موفقیت شرکت کنند، آلوده می سازد."

    "برای من، شرق یک تصور جغرافیایی نیست. شرق، زبان اساطیر است، فلسفه ی شکل های نمادین است، جغرافیای بصیرت درون است. نیز، نوعی ضرباهنگ هستی است که از نظر اجتماعی، با حوصله داشتن برای دیگران، با نوعی نظاره ی چیزها، با نوعی حالت تسلیم و رضا در برابر خدا و طبیعت معنی می شود. اینکه امروز زندگی چنین عقیم شده است، از آن است که این بخش از هستی لم یزرع مانده است، که آدم ها دیگر فرصت پرداختن به شادی های لحظه ای یا ایجاد پیوندهای واقعا عمیق دوستی را ندارند. خدمت بی مزد و منت، کرامت و بخشتدگی معنایی ندارد. انسان ها دیگر شیوه های همدلانه ی رابطه را نمی شناسند، زیرا فرصتش را ندارند. روابط یا در سطح حرفه ای یا روشنفکری اند. نادرند لحظاتی که انسان ها با همدلی ای بی چشمداشت، فراغ از ملاحظات اجتماعی - حرفه ای، به هم رسند. همه جا به مبالغه در کاربرد قوای مغزی، به موفقیت، به اسطوره ی "باهوش ترین"، به اسطوره کارآمدترین برمی خوریم."

    "هنگامی که از شرق دم می زنیم، دیگر نه با شرقی اصیل، بلکه با شرقی بی نهایت آلوده سرو کار داریم. هنر مقدس به گذشته این تمدن ها تعلق دارد."

    "دقیق و هم جهت با گفته متفکری چون کاستوریادیس، آنجا که از "تسلیم جمعی" یعنی از فقدان مسوولیت دموکراتیک در جوامع غربی امروز سخن می گوید، در واقع می بینیم که افراد - به نقل از بنژامن کنستان - بیشتر به "حق لذت بردن" خود توجه دارند تا آنکه بخواهند به عنوان شهروندان مسوول از حق دخالت خود در امور سیاسی یا اموری که مستقیما به آنها مربوط می شود استفاده کنند. من در اینجا نوعی تضاد می بینم."

    "- ما به نوعی در غار افلاطون هستیم.
    - دقیقا چنین است. و نمی دانیم که در بیرون از غار چه می گذرد. دیگر نمی توانیم فراسوی تصاویر را بخوانیم. هیچ کس نمی داند که تصاویر چه را عرضه می کنند. اما باید چیزی را بنمایند. در برابر آینه، می دانیم که تصویر از جای دیگری می آید و آنچه دیده می شود چیزی جز انعکاس نیست. در حال حاضر، نه تنها انعکاس، خود، فی نفسه چیزی شده است، بلکه انعکاس های دیگری را نیز تولید می کند. بنابراین، از انعکاسی به انعکاسی دیگر می رویم. گویی در تکثیر تصاویر در درون "تالار آیینه ها" شرکت داریم."

    "حال چگونه با این دو-زمانگی (دو-تاریخیت) می توان کنار آمد؟ چگونه می توان با زمانه و بیرون از زمانه بود؟ به بیان دیگر، چگونه می توان در دو مرتبه زیست؟ پاسخ ابدی هند را در بهاگاوات-گیتا بشنویم:"تخلاق کار بی چشمداشت.""

    شایگان، داریوش. زیر آسمان های جهان، چاپ سوم. گفتگوی داریوش شایگان با رامین جهانبگلو، ترجمه نازی عظیما. فرزان: 1376.


    ۱۳۹۷ اسفند ۷, سه‌شنبه

    نیامدی

    نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم
    دریچه آه می‌کشد
    تو از کدام راه می‌رفتی
    خیال دیدن‌ات چه دلپذیر بود
    جوانی‌ام در این امید پیر شد
    نیامدی و دیر شد.

    هوشنگ ابتهاج، ه. ا. سایه