داستان های کودکی همیشه پر بود از دانشمندان دود چراغ خورده ای که با فقر و قناعت زندگی می کردند در برابر ثروتمندانی که از دانش گریزان و ناتوان بودند. داستان سرا هم کسی نبود جز پدر یا مادر بی سواد یا کم سوادی که از ابتدایی بالاتر نرفته بود، ولی دانش را می پرستید. همین خط کشی های ساده کافی بود تا بشود راه را تا آخرش دید، دانشمند فقیر و بی چیز. اما جایی در میانه ی راه این خط کشی ها به هم خورد. شاید دانشمندان در پی وسوسه ی پول رفتند و شاید هم ثروتمندان تاب حقارت کم دانشی را نیاوردند. و البته هر دو از اصالت آن داستان های کودکی دور ماندند. حالا دانشگاه، آخرین جایی که می شد در آن دانش را جست، پر شده است از آدم هایی که مصرف کننده و تغذیه کننده ی نئولیبرالیزم هستند. دانش مسلکان دانشی را کسب نمی کنند مگر از آن پولی در آید. و مالداران همه ی زور خود را می زنند تا سطح آموزش را به نادانی خود نزدیک کنند بلکه مدرکی بگیرند که حقارت شان را بپوشاند. آنها که می توانند یاد بگیرند در پی پول هستند و آنها که در کلاس ها حاضر می شوند نمی توانند یاد بگیرند. و این پایان عصر دانش است. دلالی و واسطه گری میانه دار است تا صاحبان شرکت ها دانشگاه را نیز تصاحب کنند. دولت های نئولیبرال با کاهش و نابود کردن تحصیلات رایگان عمومی راه را برای پولداران باز گذاشته اند تا دانشگاه های ورشکسته را به طمع پول به سوی خود بکشانند، چیزی نه چندان دور از تن فروشی علمی. در بهترین شرایط دانشگاه ها تبدیل شده اند به پژوهشکده های خصوصی شرکت های چندملیتی و دانشجویان به برده گان شان. از همه بدتر اینکه دانشگاه های کشورهای زمانی مستقل هم پیرو الگوهای خبیث آمریکایی شده اند. زمان برای بازیافت دانش در حال از دست رفتن است. نسل جدید مردم تحت سلطه بدون دستیابی به تحصیلات رایگان کاری از پیش نخواهد برد و راهی جز برده گی در پیش رو نخواهد دید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر