از اوضاع حقیر خواسته باشید مانند سابق به طرز احمقانه ای می گذرد. فقط روزها می آیند و می روند: نه حقی داریم که از کسی بازخواست کنیم، نه میهنی که به گذشته و آینده ی آن علاقه مند باشیم، نه آینده ای که برای بهبودی آن بکوشیم، و نه زال و زاتولی که در تامین آینده ی او تلاش بکنیم، و نه دماغی و دلی که به کاری سر خودمان را گرم کنیم. بدتر از دوزخ سارتر همه چیز بی طرفانه می گذرد، با جار و جنجال و سر و صدا. ما هم روزی چند چروک بیشتر، چند ناخوشی تازه، چند موی سفید برای فردای خودمان ذخیره می کنیم. از زندگی حیوانی و نباتی هم گذشته به حالت سنگ افتاده ایم. این هم یک جورش است. گیتی است، کی پذیرد همواری. از این جور مزخرفات زیاد می شود کاغذ را سیاه کرد. اما هر چه فکر می کنم مطلبی ندارم که بنویسم. هوا گاهی ابر است گاهی آفتاب، گاهی سرد و یا گرم است. بعضی ها به آدم خوبی می کنند بعضی ها بدی. مثل اینکه اینها هم کهنه شده است. شاید مقدمات جنون دارد شروع می شود.
هدایت، صادق. هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورایی. چشم انداز، پاریس: بهار ۱۳۷۹.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر