کلاس هنوز شروع نشده بود. چندنفری که آمده بودند سر گفتگو را باز کردند که چطور باید جلوی بالا رفتن شهریه ها و پایین آمدن خدمات درمانی و دوبرابر شدن نرخ بهره ی وام های دانشجویی را بگیرند و اینکه اعتصاب و تظاهرات هم بی ثمر شده است. همگانی نیست. یاد تو کردم که روزهای اعتصاب می رفتی سروقت کلاس های برقرار تا استادان بی خیال را بیرون بکشی... خیلی سال پیش بود... چندمین روز اردیبهشت امسال می شد چندمین سال از آن سال ها. روزی بود شاید همانند یکی از همان روزها. شعری می شد گفت شبیه یکی از همان شعرها... خیلی سال پیش بود... حالا دیگر گذشته است.... هم از تو، هم از من... اما تو به وزن خاک عادت کرده ای و من هنوز تاب وزن هوا را ندارم.
آخرین نامه
بیست روز پس از بازگشت
دیگر چه میتوانم گفت؟
دیگر چه میتوانم گفت؟
خاموش میشود.
دیشب در خواب دیدم که بازگشته ای
کوچک چون عروسکی از بلور
و پر داشتی، پرهای سبز روشن
و هم دفتر سیاهی از مشق های خط خورده داشتی.
در خواب
باران گرفت.
ابرها تنها برای تو آسمان شب را تطهیر کرده اند.
در خواب
دیگر نمیتوانم گفت.
امروز صبح از روی رودخانه ی چمخاله - یادت هست؟- یک قایق مرطوب کاغذی امد.
قایق، نگاه دریاست-یادت نیست؟- باز کردم.
رنگ ِ خطِ ترا داشت.
در خواب؟
نه.
امروز صبح نرده های چوبی دور باغچه ی خلوت را رنگ زدم.
و ظرف ها را شستم. اینجا درخت نارنج خشک میشود - نزدکی آب شور - میدانی؟
دیگر چه میتوانم گفت؟
تو کاری نخواهی داشت مگر آنکه دو سوی دامنت را باز و زانوهایت را کمی خم کنی.
و صبح روز بعد به دسته های غازهای مهاجر بنگری که فریاد کشان آسمان را تسخیر میکنند.
در خواب.
از چاه گود آن باغ - باغ نبود - من آب میکشم و تو با دلو سر میکشی
و آب میچکد از سقف
و بال های سبز تومرطوب میشود.
دیگر نمیتوانم گفت.
دیگر نمیتوانم . آب را میجوشانم و بخاری کوچک دستی را برای تو روشن میکنم. تو گرم میشوی. تو می نشینی و میگویی این چند روز چطور گذشت. مادر نمرده بود هنوز؟
من در صدای تو هستم.
اگر توانستی از کنار جنگل بیا-که ماهی گیران خیال میکنند هنوز اینجائی.
امروز آمدند و گفتند که شب جشن کوچکی دارند - عروسی دختر چایخانه دار با صاحب "نگین دریا" و خوشحال میشوند اگر قبول کنی که شب آنجا باشیم.
خاموش میشود. شک میکند. نمی بینم. نمی بینم. مِه نیست، نفت بخاری دستی تمام میشود. دیگر سیاه نیست دایره - نیمه سیاه نیست.
دیگر نمیتوانم،نمیتوانم گفت.
متن: نادر ابراهیمی، آخرین نامه، بار دیگر شهری که دوست می داشتم
موسیقی: حسین علیزاده، بیات ترک، ترکمن
تصاویر، نگاره ها، و خوشنویسی: علی اکبر صادقی، علی اکبر صنعتی، محمد طریقتی، محمود فرشچیان، میرزا رضا کلهر، عباس کیارستمی
منابع:
tehran24.com
naderebrahimi.info
hosseinalizadeh.net
بیست روز پس از بازگشت
دیگر چه میتوانم گفت؟
دیگر چه میتوانم گفت؟
خاموش میشود.
دیشب در خواب دیدم که بازگشته ای
کوچک چون عروسکی از بلور
و پر داشتی، پرهای سبز روشن
و هم دفتر سیاهی از مشق های خط خورده داشتی.
در خواب
باران گرفت.
ابرها تنها برای تو آسمان شب را تطهیر کرده اند.
در خواب
دیگر نمیتوانم گفت.
امروز صبح از روی رودخانه ی چمخاله - یادت هست؟- یک قایق مرطوب کاغذی امد.
قایق، نگاه دریاست-یادت نیست؟- باز کردم.
رنگ ِ خطِ ترا داشت.
در خواب؟
نه.
امروز صبح نرده های چوبی دور باغچه ی خلوت را رنگ زدم.
و ظرف ها را شستم. اینجا درخت نارنج خشک میشود - نزدکی آب شور - میدانی؟
دیگر چه میتوانم گفت؟
تو کاری نخواهی داشت مگر آنکه دو سوی دامنت را باز و زانوهایت را کمی خم کنی.
و صبح روز بعد به دسته های غازهای مهاجر بنگری که فریاد کشان آسمان را تسخیر میکنند.
در خواب.
از چاه گود آن باغ - باغ نبود - من آب میکشم و تو با دلو سر میکشی
و آب میچکد از سقف
و بال های سبز تومرطوب میشود.
دیگر نمیتوانم گفت.
دیگر نمیتوانم . آب را میجوشانم و بخاری کوچک دستی را برای تو روشن میکنم. تو گرم میشوی. تو می نشینی و میگویی این چند روز چطور گذشت. مادر نمرده بود هنوز؟
من در صدای تو هستم.
اگر توانستی از کنار جنگل بیا-که ماهی گیران خیال میکنند هنوز اینجائی.
امروز آمدند و گفتند که شب جشن کوچکی دارند - عروسی دختر چایخانه دار با صاحب "نگین دریا" و خوشحال میشوند اگر قبول کنی که شب آنجا باشیم.
خاموش میشود. شک میکند. نمی بینم. نمی بینم. مِه نیست، نفت بخاری دستی تمام میشود. دیگر سیاه نیست دایره - نیمه سیاه نیست.
دیگر نمیتوانم،نمیتوانم گفت.
متن: نادر ابراهیمی، آخرین نامه، بار دیگر شهری که دوست می داشتم
موسیقی: حسین علیزاده، بیات ترک، ترکمن
تصاویر، نگاره ها، و خوشنویسی: علی اکبر صادقی، علی اکبر صنعتی، محمد طریقتی، محمود فرشچیان، میرزا رضا کلهر، عباس کیارستمی
منابع:
tehran24.com
naderebrahimi.info
hosseinalizadeh.net
۱ نظر:
خیلی حال داشت هم شعر هم دکلمه ات و هم موزیکش. ممنون.
ارسال یک نظر