جنگ روانی یعنی اینکه رسانه های آمریکایی بی وقفه بر طبل جنگ می کوبند و هر شماره ی روزنامه یا هر برنامه ی ده دقیقه ای صدا و سیمای شان پر است از مزایای جنگی دیگر. آمریکایی های دون مایه نیز از نان شب شان می زنند تا سربازان شان مردم دیگر را به خاک و خون بکشند. در دوره ای زندگی می کنیم که جنایتکاران با بی شرمی از جنایات شان داد سخن می دهند مردم برای شان دست می زنند. در زمانه ای به سر می بریم که هرگونه حرف از انسان و شان او ساده لوحانه و خام گویی است. چنانکه شاملو در شبانه ای در شهادت گروه حنیف نژاد سرود:
در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و نه آفتاب،
ما
بیرون زمان ایستاده ایم
با دشنه ی تلخی
در گرده های مان.
هیچ کس
با هیچ کس
سخن نمی گوید.
که خاموشی
به هزار زبان
در سخن است.
در مردگان خویش
نظر می بندیم
با طرح خنده ای،
و نوبت خود را انتظار می کشیم
بی هیچ
خنده ای!
جنگ روانی یعنی وادار کردن انسان به پذیرش سرنوشتی که گریزناپذیرش می نمایانند، پیش از آنکه دشته ها فرود بیایند. تاب درونت را چنان در این جنگ نابرابر می فرسایند که به هنگام واقعه هیچت برنیاید، وقتی همه ی تاب و توان در راه نان شب می فرساید و روزمره گی های مسخره ی زندگی. بهانه های کوچک زندگی ات می شود یادی از نوروزی که وجود ندارد، نوکردن قبایی که برای تو نیست، و افزودن چیزی بر چیزی که از تو نیست. رفت و آمدهایت پر می شود از نگرانی گرفتاری به هزار و یک بندی که همه جا پراکنده اند.
جنگ روانی یعنی اینکه از یاد می بری از دردها بنویسی، از تئوآنجلوپولوس و از سیمین دانشور، از حکومت کودتا در هندوراس و فاشیزم در آمریکا. حتی فراموش می کنی بگویی که اگر جنگی در بگیرد از خودت دفاع خواهی کرد. در انتخاب اسلحه خود دقت بفرمایید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر