آب ميداند آيا كه زمين ميكِشدش؟
چه خرامنده بناز
چه خروشنده بخشم
همچنان سر به نشيب
ميرود، ميخواند.
زندگي هم آيا ميداند؟
هوشنگ ابتهاج، سایه
کلن، ۲ مهر
بخارا، ش ۸۱، خرداد-تیر ۱۳۹۰، ص ۱۳.
۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه
۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سهشنبه
هجرانی
تلخ
چون قرابهی زهری
خورشید از خراشِ خونینِ گلو میگذرد.
سپیدار
دلقکِ دیلاقیست
بیمایه
با شلوارِ ابلق و شولای سبزش،
که سپیدیِ خستهْخانه را
مضمونی دریده کوک میکند.
□
مرمرِ خشکِ آبدانِ بیثمر
آیینهی عریانیِ شیرین نمیشود،
و تیشهی کوهکن
بیامانْتَرَک اکنون
پایانِ جهان را
در نبضی بیرؤیا تبیره میکوبد.
□
کُند
همچون دشنهیی زنگاربسته
فرصت
از بریدگیهای خونبارِ عصب میگذرد.
احمد شاملو
۱۳ تیرِ ۱۳۵۷
لندن
ترانه های کوچک غربت
چون قرابهی زهری
خورشید از خراشِ خونینِ گلو میگذرد.
سپیدار
دلقکِ دیلاقیست
بیمایه
با شلوارِ ابلق و شولای سبزش،
که سپیدیِ خستهْخانه را
مضمونی دریده کوک میکند.
□
مرمرِ خشکِ آبدانِ بیثمر
آیینهی عریانیِ شیرین نمیشود،
و تیشهی کوهکن
بیامانْتَرَک اکنون
پایانِ جهان را
در نبضی بیرؤیا تبیره میکوبد.
□
کُند
همچون دشنهیی زنگاربسته
فرصت
از بریدگیهای خونبارِ عصب میگذرد.
احمد شاملو
۱۳ تیرِ ۱۳۵۷
لندن
ترانه های کوچک غربت
Labels:
پچواک
۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه
وصف روزها
"... برگ های خشک، همین طوری نمی افتند توی آب. اول، می افتند پایین روی سنگفرش کناره ی استخر یا مثلا روی این میزها یا تسمه ی صندلی ها ... و بعد این بادست که آرام آرام می سراندشان بر آب این کناره های استخر ... و بعدش، مثلا دو برگ یا برگچه ی خشک رو می بینی که شدن، مثلا قایق دو زنبور، و بعدترش دیگر زنبورها رو نمی بینی ... شاید همون برگ ها، شدن تابوت زنبورهات. فقط برگ ها رو می بینی که قاطی برگ های دیگه می شن اون وسط استخر، و ... "
بیجاری - بیژن. خانه ی آخر. نشر باران، سوئد: ۲۰۰۹. صص ۵۰-۴۹.
بیجاری - بیژن. خانه ی آخر. نشر باران، سوئد: ۲۰۰۹. صص ۵۰-۴۹.
Labels:
پچواک
۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید
ئَو کویه دیده ئو تَم مَه دارو ؟
تَو وَه گِشت خَم مَه وَ خوم مَه وارو*
تَو وَه گِشت خَم مَه وَ خوم مَه وارو*
مرگ عزت اله سحابی نتیجه ی ناتوانی جامعه ی ما در براندازی زندان و شکنجه ی حکومت های پلیسی است که وی بیست سال از عمرش را در رنج آنها گذراند، چه پیش و چه پس از انقلاب. جا دارد نه فقط هر زندانبان و شکنجه گر، که هر کس از باغبان و آبدارچی پلیس و نیروی انتظامی تا ژنرال ها و فرماندهان کل قوا، به جرم مشارکت در حکومت پلیسی به سزای اعمالشان برسند.
قتل هاله سحابی نتیجه ی ناتوانی جامعه ی ما در قلع و قمع نیروهای فشار است، از چماقداران شاه بگیر تا زنجیرداران رهبر. شعبان را آنقدر گذاشتیم زنده بماند تا در لس آنجلس خاطرات بنویسد. از حمله ی حزب اله به دفتر فداییان خلق در خیابان دهکده انتقام نگرفتیم چون گمان بردیم فداییان تندروی کردند. از مقابله ی میلیشیای مجاهدین خلق با تهاجم به میتینگ امجدیه انتقاد کردیم که خشونت است. لباس شخصی هایی که به خودروی مهندس بازرگان در راه بهشت زهرا حمله کردند را به حال خود گذاشتیم که باید مصالحه کار بود.... و حالا باز نشسته ایم که نکند ایستادنمان خشونت تلقی شود.
جای گروه های چریکی، از فداییان خلق و مجاهدین خلق تا فداییان اسلام و گروه های دیگر، بسیارخالی است. جرم ما این بود که به تزویر دنیای نئولیبرال با نام پرهیز از خشونت درآمدیم و ابزار خشونت را در انحصار حاکمیت رها کردیم تا خود قربانی بی پناه هر حکومت پلیسی گردیم. اگر براندازی حکومت به یکباره ممکن نیست، اگر راه بر اصلاح حکومت بسته است، اگر به دادگاه کشیدن مجرمان محال است، اگر حتی نمی شود یک لباس شخصی را به گلوله بست یا به روی یک پاسبان تف کرد، پس همه به دعای عزت اله سحابی در نامه ی سرگشاده اش در فروردین ماه پناه بیاوریم که یا اوضاع کشور دگرگون شود و یا مرگ ما برسد.
* بی نام. یاقوتی - منصور. توشای پرنده ی غریب زاگرس. ص 126. نشر آروین، تهران: 1374.
آن کوه را دیدی که مه آن را گرفته؟
تمام آن مه اندوه است و بر من می بارد
اشتراک در:
پستها (Atom)