۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

اخلاق مهندسی

مدیریت و رهبری سازمانی مباحث نوینی نیستند. دانشکده ها و مدارس عالی اقتصاد و مدیریت بازرگانی دهه ها و بلکه سده هاست که در این رشته ها دانشجو تربیت می کنند. بنابراین می شود تصور کرد که این همه تبلیغ برای دوره های آموزشی مدیریت نوین که داوطلبان را بدون داشتن هرگونه مدرک عالی به رهبرانی شایسته تبدیل می کنند دکانی بیشتر نیست. بدیهی است این داستان به چند کلاس آموزشی ختم نمی شود. سازمان ها و شرکت های دولتی و خصوصی فراوانی در آمریکا هستند که فریفته ی این بازار جدید شده اند و به آن پول تزریق می کنند. این ویروس به دنیای مهندسی نیز سرایت کرده و کار به آنجا رسیده است که جماعت فاقد مدرک تخصصی دانشگاهی با گذراندن یک دوره ی مدیریت خود را شایسته ی رهبری یک سازمان مهندسی می دانند. از آنجا که زد و بندهای شخصی در آمریکا حرف اول را می زند، این افراد همیشه به چنین موقعیت هایی هم دست می یابند، شهرداری ها و سازمان های دولتی آمریکا پر است از مدیران ارشدی که هیچ صلاحیت تخصصی مرتبط با رشته ی کاری خود ندارند. اما در این کلاس ها چه می گذرد؟ تعریف مدرسه ای رهبر و مدیر در آمریکای امروز کسی است که می تواند مردم را وادارد برای او و به سود او کاری را انجام دهند که اگر به خود واگذاشته می شدند آن را انجام نمی دادند. فریفتن تخصص آمریکایی هاست و تبلیغ کالاها در رسانه های گوناگون نمود تبحر آنان در این زمینه. مهارت های مردم فریبی در کلاس های گوناگونی آموزش داده می شود و کاربردهای فراوانی در جامعه دارد، از مناصب سیاسی گرفته تا فروشندگی خودروی دست دوم. در نمونه ی هر روز آن رییس جمهور و وزرا و نمایندگان با سخنرانی های سراسر دروغ مردم را وامی دارند علیه منافع عمومی رای دهند و نیمی از درآمدشان را به دولت بدهند تا دولت آن را دودستی و در قالب تخفیف های مالیاتی و پروژه های بدون مناقصه و کمک های بلاعوض به شرکت های چندملیتی تقدیم کند، و در مقابل شرکت ها مبالغ مشخصی را در روز روشن در قالب حمایت تبلیغاتی به رییس جمهور و وزرا و نمایندگان می پردازند. فروشندگان کالاهای بنجل هر روز در تلویزیون ظاهر می شوند و در برنامه هایی که با قالب یکسان تهیه می شوند مردم را به خرید کالاها با بهایی گزاف ترغیب می کنند. الگو و قالب این برنامه ها چنان مشابه است که می شود صدای یکی را روی تصویر دیگری گذاشت و آزمود که چگونه همه ی تبلیغ ها از زمان بندی بهینه ای که بر اساس استانداردهای درک و پاسخ ذهنی انسان استوار است سود می برند. نمایش های تلویزیونی همگی از الگوهای مشابهی استفاده می کنند و حتی با پخش صدای از پیش ضبط شده ی انواع خنده ها مطمئن می شوند مردم در زمان های مشخصی بخندند و احساس سرخوشی بکنند. اندیشمندان زیادی شباهت رفتار سیاستمداران، مدیران ارشد شرکت های چند ملیتی، فروشندگان کالاهای بنجل، و قاتلان بالفطره را نشان داده اند که در آن جانی نخست اعتماد قربانی را جلب می کند و سپس نیت خود را اجرا کرده محل را به سوی قربانی دیگر ترک می کند. در همه ی این کلاس ها دو موضوع در پایان مطرح می شود تا سوءتفاهمی پیش نیاید. نخست، به شاگردان توجه داده می شود که اگرچه بین مطالب آموخته شده و رفتار رهبرانی چون گوبلز و هیتلر شباهت های فراوانی وجود دارد، هرگز نباید گوبلز و هیتلر را رهبر نامید. گردانندگان این کلاس ها از آوردن هر دلیل برای نشان دادن اینکه چطور رهبران آمریکایی با هیتلر فرق دارند ناتوانند، جز آنکه همه می دانیم هیتلر بد بود ولی آمریکا رییس جمهور بد ندارد. گاهی نیز موضوع اخلاق برای نشان دادن تفاوت آمریکایی ها با جنایتکاران مطرح می شود. البته این موضوع هم نیازمند تبصره ای است تا توضیح دهد چطور هیروشیما و ناکازاکی و ویتنام و برده داری و قتل عام بومیان را نباید در چنین ارزیابی اخلاقی در نظر گرفت. اغلب کلاس در همین حدود به پایان می رسد و دانش آموختگان را رها می کنند تا به سوی قربانیان خود بروند.

هیچ نظری موجود نیست: