فاصله ی میان کشورهای ثروتمند و فقیر برآمده از خشونتی ست که در سده های گذشته از سوی جهانخواران مسلح بر مردم بومی رواداشته شده است. رفاه و آسایش زندگی شهروندان کشورهای سلطه طلب با پشتوانه ی این خشونت نهادینه شده فراهم می شود و از همین رو آنان را در مسئولیت این خشونت سهیم می سازد. گروه کوچکی از این شهروندان با مبارزه با حکومت های خود تلاش می کنند بر خشونت روز غالب آیند و بر آثار خشونت های گذشته مرهم بگذارند. چنین تلاشی می تواند و باید دست کم در حد موازنه ی بهره ای باشد که این شهروندان از خشونت نهادینه می برند.
تقسیم کار، کاری که به ارزش افزوده می انجامد، از ویژگی های گریزناپذیر زندگی در نهادهای اجتماعی امروز است که در نهایت می تواند به رفاه و آسایش همه ی شهروندان بیانجامد. اما در این نگرش مرزی وجود دارد که در ورای آن برخی شهروندان - به دلیل حجم غیر قابل کنترل رفاه شخصی شان - مجبورند کارهای غیر تولیدی خود را به شهروندانی بسپارند که به دلیل حجم غیر قابل کنترل فقرشان وادار به پذیرش چنین کارهایی شده اند. شهروندی که بزرگی خانه اش او را از نظافت آن ناتوان می سازد و وامی داردش تا شهروند دیگری را برای این کار استخدام کند، بر دیگری در چند لایه خشونت روا داشته است: شهروندی کشور سلطه گر، انباشتن ثروت فراهم آمده از نبود عدالت اقتصادی، و تداوم بهره کشی از انسان دیگر با محروم کردن وی از کار تولیدی.
تلاش های سیاسی و اجتماعی طبقه ی متوسط برای برقراری عدالت اجتماعی و آزادی سیاسی از راه های غیر خشونت آمیز در جوامع نولیبرال اغلب به دلیل گرایش های خرده سرمایه داری این طبقه به بیراه می رود. چنین گرایش هایی ریشه در نادیده گرفتن نقش و مسئولیت شهروندان در خشونت نهادینه ای دارد که در لایه های مناسبات اجتماعی پنهان شده است. ما نیاز داریم توجه خود را از خشونت های ظاهری مانند سرقت و قتل به سوی خشونت های پنهان مانند فروداشت انسانیت برگردانیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر