بعضی کوچه ها خیلی کوتاه بودند،
خیلی خیلی کوتاه.
آنقدر کوتاه،
که پیش از آنکه از آنها بگذرم،
از من گذشتند و رفتند.
آنقدر کوتاه،
که انگار هر دو سرشان یکجا هستند:
در گذشته ای دور،
در خاطره ای گم،
در خیالی محو،
در خوابی خوش.
بعضی کوچه ها خیلی خیلی کوتاه هستند:
به کوتاهی خواب های من،
آن هنگام که خیالم را در آنها پرواز می دهم،
به کوتاهی قد من،
آن هنگام که از آنها می گذشتم،
به کوتاهی پرش من،
از جوی آب روزهای بارانی اش،
به کوتاهی عمر و آرزوها و امید،
وقتی خبر بزرگ شدن رسید.
خوابتان خوش،
ای کوچه های باریک بلند بالای کودکی های من،
خوابتان خوش!
تصویر: آژند، تهران، محله ی ارامنه (حشمتیه)، آذر ماه 1387.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر