"آینده، ترسناک است رییس. بدتر این که معلوم نیست کی است و کجاست؟ کسی نمیداند این جا، همین جای عمرش که میگذراند آینده است، یا بعدترش که میشود آینده. حتی شاید رد شده باشد. شاید آیندهی آدم آمده باشد و گذشته باشد و حالی آدم نشده باشد.
...
به آنجا که برسی رییس، به آنجا که منتظر هیچ چیزی نباشی، یا بدتر، منتظر یک چیز باشی فقط، جاشوی محتضر متوهمی شدهای که به جای لنج، کاناپهی زه در رفتهی زیر ماتحتش را به اقیانوس وسیع کاشیهای یخ کردهی خالیاش انداخته و دیگر هیچ کاری ندارد جز این که به بوی ماهیهای مردهی اطرافش عادت کند و خودش را سالار یکهی اقیانوسی بداند که روی هیچ نقشهای، هیچ وقت ثبت نشده. ثابت. آواره تا ابد. بی هیچ نشانی از بادی که از هر کجا بوزد. تا ابدالآباد.
...
صورت آدم ها را میبینی که دور و برت ورجلا میزنند که بمانی، که نروی، ولی هم آنها و هم خودت، میدانید که کار تمام شده و از سی ثانیه یا دو دقیقهی دیگر، دنیا بدون تو سرپاست و مویی هم از سر چرخ کم نمیشود. درد نکشی شاید. مسئله درد نیست. حسد رییس. مسئله، حسد است. فصل ها میروند و میآیند..."
بقایی، بهرنگ. مدار بدون باد. تهران: چشمه، ۱۳۹۵.