می گوید: وقتی کسی مرده ای زیر خاک ندارد، به آن خاک تعلق ندارد.* ما مرده هایمان را جا گذاشته ایم، کنار بنفشه هایی که دیگر نبودند. وقتی می آمدیم مرده هایمان به بدرقه نیامدند تا دلتنگ نشوند. نشانی ما را آبی نبود که با خود به زیر خاک ببرد. ما لحظه ای سربرگرداندیم تا دیدار آخر را در ذهن بسپاریم، و چون روی پس گرفتیم هزار سال گذشته بود و ما هنوز مسافر بودیم. آبراهی نبود که پی آن رویم و بنفشه های هرگز هیچگاه سربرنیاوردند تا هزارسالگان را یادی کنند. مرده هایمان از مردن ما قطع امید کردند و ما دانستیم که گم شده ایم. باید از مرده هایمان نشانی بگیریم.
*مارکز، گابریل گارسیا. صد سال تنهایی. برگردان بهمن فرزانه. چاپ چهارم. انتشارات امیرکبیر، تهران: 1357، ص 21.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر